شنبه, ۱۹ فروردين ۱۳۹۱ ساعت ۰۸:۴۰

«شهيد صياد شيرازي در قامت يك پدر» در گفت و شنود شاهد ياران با مهدي صياد شيرازي



درآمد:
حضور در صحنه شهادت پدر، در عين حال كه به دليل نوجوان بودن وي، تأثير دردناك عميقي بر روح او گذاشته، ليكن سند محكم مظلوميت پدر نيز هست كه با انگيزه كمك به فردي از اقشار پائين جامعه، خود را در معرض خطر قرار داد. از آن روز پيوسته در صحبت هايش از پايمردي ها و رشادت هاي پدر و شهادت مظلومانه اش سخن مي گويد و تلاش دارد ياد و خاطره وي را پيوسته زنده نگه دارد.

چند تصوير از مهدي صياد شيرازي در ذهن مردم بر جاي مانده است.بد نيست كه قبل از ورود به سخن در باره پدرتان به آنها بپردازيم. يكي از آنها حضور شما در لحظه شهادت پدرتان است. چه شد كه شما در آن لحظه در آنجا بوديد؟
تا آنجايي كه يادم هست، پدر طبق معمول، ساعت 6:30 آماده رفتن شدند. من و برادر كوچك ترم محمد همراه ايشان به مدرسه مي رفتيم. اين برنامه اي بود كه هر روز صبح اجرا مي كردند و تمايل داشتند حتي المقدور، خودشان ما را به مدرسه ببرند. آن روز هم مي خواستيم برويم، من در را بازكردم و ايشان هم ماشين را از محل پاركينگ بيرون آوردند. در اين فاصله ديدم كه يك شخصي با لباس رفتگري دارد به سوي ايشان مي آيد. يك جارويي هم دستش بود و ماسك هم زده بود. نزديك شد و معلوم بود كه كاري دارد. شروع كرد به جاروكردن و كوچه هم خلوت و ساكت بود. من سنم كم بود و نسبت به اين مسئله زياد حساسيت نشان ندادم. ديدم كه نامه اي را آورد و به پدرم داد. پدرم هم شيشه ماشين را پايين كشيدند كه نامه را بگيرند. در اين فاصله، آن فرد، اسلحه اي را كه داخل لباسش جاسازي كرده بود، بيرون كشيد و چهار گلوله به سر پدرم شليك كرد.

مگر پدرتان محافظ نداشتند؟
در آن مقطع زماني و به ويژه در لحظه شهادت، خودشان رانندگي مي كردند. ايشان خصوصيتي كه داشتند اين بود كه مردمي بودند و سعي مي كردند به كسي زحمت ندهند. هم خودشان رانندگي مي كردند و هم از محافظ استفاده نمي كردند. يادم هست كساني هم اين حرف را به ايشان مي زدند و ايشان جواب مي دادند كه محافظ هم بنده خداست. تا آنجا كه مي توانستند سعي مي كردند كسي را به زحمت و خطر نيندازند؛ ضمن اينكه مسئله حفاظت ايشان، براي خانواده شان هم محدوديت هايي را ايجاد مي كرد و هر جايي مي رفتند، بايد با يك گروهي مي رفتند، ولي با نبودن محافظ، مي توانستند با خانواده باشند. ايشان از اين چيزها ترسي نداشتند. به عنوان يك شخصيت نظامي كه آموزش هاي دفاعي اين چنيني را ديده بود، همواره اسلحه اي داشتند و در لحظه شهادت هم سلاح داشتند، ولي شهادت به اين شكل، كمي غافلگيرانه بود. نه خودشان توانستند كاري كنند نه بنده كه همراهشان بودم. در واقع سوء استفاده از اعتماد متواضعانه ايشان بود. منافقين كوردل با عمل ناجوانمردانه خود توانستند يكي از دلسوزترين افراد ميهن و انقلاب اسلامي را به شهادت برسانند.

تصوير ديگر ذهني ما بر مي گردد به لحظه بوسه مقام معظم رهبري به پيكر شهيد و واكنش شما. به نظر شما اين حركت رهبري چه پيامي در خودش داشت؟
احساسم اين است كه ايشان مي خواستند يك تقدير هميشگي از شهيد صياد شيرازي بكنند به عنوان آن خدمات و مجاهدت هايي كه ايشان در سال هاي دفاع مقدس، قبل از آن و بعد از آن براي انقلاب انجام داده بودند. اين مطلب مي تواند براي ما هم مفيد باشد كه اگر كسي در خط رهبري حركت كند، زحمت بكشد و تلاش و مجاهدت بكند؛ مطمئناً به يك جايي خواهد رسيد و عنايت الهي شامل حال او مي شود.

وقتي كه به پاي رهبر انقلاب افتاديد، چه چيزي در ذهن داشتيد؟
بزرگ ترين آرزويم در طول زندگي اين بود كه بتوانم مقام معظم رهبري را از نزديك زيارت كنم و در اثناي تشييع پيكر مطهر پدرم بود كه اين فرصت به دست آمد و مي¬توانم بگويم پاك ترين و عميق ترين خواسته من در اين روز تحقق يافت. بوسه اي كه مقام معظم رهبري بر تابوت پدر شهيدم زدند، تقدير از تلاش و مبارزه اين رزمنده دلير و تمامي شهيدان و ايثارگران بود و جا داشت كه به اين عنايت بزرگ، پاسخي در خور داده ¬شود و من فكر كردم كه با اين اقدام مي توانم به نيابت از پدر شهيدم، از خلوص و پاكي رهبر عزيزم تشكر كنم.در همان چند لحظه كوتاه به ذهنم آمد كه به آقا بگويم: «آقاجان! پدرم تمام هستي خود را در راه حضرت امام حسين(ع) فدا كرد و اين در مقابل هدفي كه ما به اميد تحقق آن نشسته ايم و آن اهتزاز پرچم اسلام برفراز بام گيتي است، يك گام كوچك است».

شهادت ايشان براي شما چه شرايط ويژه اي را ايجاد كرد؟
احساس مي كنم كيفيت شهادتشان، وضعيت خاصي را در سراسر ايران به وجود آورد؛ چون ايشان در نيروهاي مسلح موقعيت خاصي داشتند و نيز از لحاظ اخلاقي، اجتماعي، عرفاني و معنوي، شخصيت رفيعي بودند. جمع اين ابعاد موجب شد كه وضعيت ويژه اي براي ايشان در كشور به وجود بيايد. بنده هم كه فرزند شهيد هستم، بعد از اين شهادت بيشتر متوجه ابعاد والاي شخصيتي ايشان شدم.

بحث در باره شخصيت شهيد را از همين مقطع واپسين زندگي ايشان آغاز مي كنيم.آيا ايشان از دريافت درجه سرلشكري خوشحال شدند؟
تا جايي كه يادم هست، ايشان كلاً نسبت به مسائل مادي، ميل و رغبتي نداشتند. اگر هم خوشحال بودند، احساس مي كنم به اين سبب بود كه به واسطه آن، جايگاهي پيدا كردند كه به مقام معظم رهبري نزديك تر بشوند. اين تقرب مايه خوشحالي شان بود. موارد زيادي بود كه ايشان ابراز مي كردند كه من به دنبال رتبه و درجه نيستم و كارم را نمي خواهم براي چنين هدف كوچكي انجام بدهم. اين به اين معنا نبود كه ايشان براي درجه، اهميت قائل نمي شدند، اما هدف اصلي شان اين نبود. بالاخره كسي كه نظامي هست و زحمت مي كشد به خاطر تلاش هائي كه مي كند، طبيعتاً درجاتش از لحاظ مادي بالا مي رود، ولي ايشان به نظرم بيشتر از درجه معنوي كه نزد مقام معظم رهبري پيدا كردند و همچنين از اينكه بهتر مي توانستند به مردم خدمت كنند و به تعبيري سربازي و نوكري امام عصر(عج) را بيشتر احساس مي كردند، خوشحال بودند.
ايشان درجه سرلشكري شان را خودشان دريافت نكردند و شما در مراسم اعطاي درجه سپهبدي توسط مقام معظم رهبري، به نيابت از پدرتان حاضر شديد.
البته درجه سرلشكري به خودشان ابلاغ شد، اما هنوز اعطا نشده بود و چون ايشان شهيد شدند، يك درجه ترفيع دادند. بالاخره به نيابت از طرف خانواده، بايد يك كسي مي رفت و اين درجه را از رهبر دريافت مي كرد. بنده آن موقع نوجوان بودم و پيشنهاد شد به عنوان پسر ارشد ايشان در مراسم حاضر شوم. خودم هم خيلي تمايل داشتم خدمت مقام معظم رهبري برسم. يادم مي آيد آن موقع كه خدمت ايشان رسيديم، ايشان خاطره اي را از ويژگي هاي شهيد نقل فرمودند و اينكه حقيقتاً ايشان زحمات زيادي براي انقلاب و دفاع مقدس كشيدند و به شهيد و به خود بنده و خانواده، خيلي ابراز محبت كردند. من آن موقع قرآني را با خود برده بودم از باب اينكه نكته اي و مطلبي را بگويند كه براي بنده مفيد باشد و استفاده بكنم. آن موقع كه قرآن را خدمتشان بردم، ايشان در آن قرآن مطالب بسيار خوبي را يادداشت كردند؛ يعني صرفاً گرفتن لوح سپهبدي نبود كه مال پدرم بود. آن را بنده وظيفه داشتم كه به عنوان يكي از فرزندان شهيد خدمت حضرت آقا بروم و بگيرم. علاوه بر آن قرآني همراهم بود كه عرض كردم نكته هايي را بنويسند و ايشان اين مطالب را يادداشت كردند كه: «بسم اله الرحمن الرحيم، جواني را براي خودسازي فكري، روحي و جسمي مغتنم بشماريد؛ با قرآن عزيز انس بيابيد و در آن تدبير كنيد؛ نماز را با توجه و حضور بگذاريد و فضاي معطر شهادت را كه اكنون زندگي شما را فرا گرفته، قدر بدانيد.»

پدرتان معمولاً تأكيدات و سفارشات ويژه اي هم براي شما داشتند؟
ايستادگي بر سر هدف و دفاع از كلمه حق در هر شرايطي، توصيه هميشگي پدرم بود. تأكيد داشتند كه اين دو مهم تنها در سايه قرار گرفتن در خط اصيل ولايت حاصل مي¬شود. توصيه هميشگي پدرم تبعيت از ولايت، در همه جا و در همه حال بود و مي¬گفتند: «معيار ما در تمامي گزينش ها، دستورات ولي امر است.» به ياد دارم كه به هنگام شهادت شهيد لاجوردي به من گفتند: «براي رساندن پرچم مقدس انقلاب به صاحب اصلي اش حضرت مهدي(عج)، بايد در ولايت ذوب شد». هر جمعه در بين مردم به نماز مي¬ايستادند و آن را به هر برنامه ديگري اولويت مي¬دادند و هميشه به من مي¬گفتند كه نماز جمعه، مركز وحدت، عشق و ايمان به رهبري است.

ايشان اهميت خاصي به نماز اول وقت مي دادند.حتي سفر هم كه مي رفتيم تا هنگام نماز مي شد، در هر جايي كه بوديم، همه كارها را تعطيل مي كردند و نماز را به جماعت مي خوانديم. اگر امام جماعت نبود، خودشان امام جماعت مي شدند. گاهي اذان را هم خودشان مي گفتند. برنامه هايشان را سعي مي كردند با نماز تنظيم كنند.
رعايت دقيق بيت المال از ديگر ويژگي هاي برجسته ايشان بود، به طوري كه گاهي كه ما به محل كارشان مي¬رفتيم و احياناً از خودكار يا كاغذ آنجا استفاده مي كرديم، مي¬گفتند حتماً مورد را با ذكر مقدار استفاده يادداشت كنيد تا در اسرع وقت، از محل هزينه شخصي جبران كنم.

در دوران دفاع مقدس، شما طبيعتاً سنين كودكي را مي گذرانديد. از آن روزها خاطره اي را به ياد داريد؟
من متولد سال 60 هستم و جبهه را اصلا درك نكرده و آن صحنه ها را نديده ام، ولي در دوراني كه بنده تحصيل مي كردم، در مجالس و محافل مختلف از عمليات هاي مختلف تعريف مي كردند، از عمليات بيت المقدس يا طريق القدس و ... بنده هم از آن خاطراتي كه مي گفتند، در ذهنم چيزهايي هست. البته پدرم، حتي وقتي من پنج ساله بودم، برايم برنامه داشتند. با توجه به علاقه اي كه خودم نشان مي¬دادم، لباس چريكي تنم مي¬كردند و من را به سخنراني مي¬بردند. برايم خيلي ارزش قائل مي شدند. با اين برنامه ها روحيه شهامت را در وجودم پديد مي¬آوردند. من از همان كودكي شاهد بودم كه ايشان چقدر شجاع هستند. بارها محافظ هايشان را جا مي¬گذاشتند. يادم هست كه در دوران كودكي، مرا به مناطق نظامي و جبهه ها و در جاهايي كه شهدا بودند، مي¬بردند تا با فرهنگ دفاع مقدس بيشتر آشنا شوم.

اين تلاش ها بعد از دفاع مقدس هم ادامه داشت؟
يك بار كلاس چهارم يا پنجم دبستان كه بودم، مرا به سوريه بردند. در همان سفر سري به بعلبك لبنان زديم. فراموش نمي¬كنم كه حتي گلوله هايي را كه اسرائيلي ها به خانه هاي شيعيان لبنان زده بودند، مشاهده كردم و جالب اينكه شهيد موسوي، دبيركل سابق حزب الله لبنان را هم زيارت كردم. ايشان با ديدن من خيلي خوشحال شد و مرا در آغوش كشيد. من از نزديك روحيه شهادت طلبي بچه هاي لبنان را هم با چشمان خودم ديدم.

پدرتان برنامه هاي تربيتي ديگري هم براي شما داشتند؟
گاهي مرا به خانه هاي محقر مردم محرومي كه خودشان مي¬رفتند و يا به خانه فرزندان بي¬سرپرست مي بردند . همه اينها به خاطر اين بود كه مرا با محيط اطراف خودم بيشتر آشنا كنند.

به تحصيل شما چقدر حساس بودند؟
از نظر تحصيلي به فعاليت ما در مدرسه خيلي اهميت مي¬دادند. مرتباً روي اشكالات درسي ما تا آنجايي كه فرصت داشتند كار مي¬كردند. كلاس اول دبستان كه بودم، به عنوان كاردستي، با پدرم يك قيف درست كرديم. يك بار ديگر هم با پدرم دوربين درست كرديم. مدير ما از اين روحيه پدرم تعجب مي¬كرد كه چطور ممكن است كسي اين همه كار و مسئوليت داشته باشد و باز به مسايل درسي فرزندانش هم برسد.
پدرم به خاطر فعاليت چشمگيرشان در مدرسه و ارزشي كه براي بچه ها قائل بودند، يك بار از سوي مدرسه به عنوان پدر نمونه معرفي شدند. واقعاً نمونه هم بودند. ايشان ارزش زيادي براي نسل جوان و نوجوان قائل بودند. بعد از جنگ هم تمام تجاربشان را در اختيار جوانان قرار دادند. به هيچ وجه بي حال و تنبل نبودند و مرتباً كار مي كردند. سال پيش از شهادت ايشان مي خواستم از رشته رياضي تغيير رشته بدهم. تا نظرم را فهميدند، بلافاصله به نظرم اهميت دادند و ضمن تغيير رشته، مرا در مدرسه شهيد مطهري ثبت نام كردند.

سلوك ايشان در خانه چگونه بود؟
در منزل ما حسينيه اي بود كه شب اول هر ماه قمري، پدرم در آنجا مراسم مي گرفتند. در اين مراسم هم سخنراني و مداحي و تلاوت قرآن بود و هم در اين جا دوستان نزديكشان را و كساني را كه علاقمند بودند، دعوت مي كردند. ضمن اينكه از طريق ارتباط با علمايي چون آيت الهن بهاءالديني و يا شخصيت هاي معنوي، سعي داشتند به اهل بيت تقرب بجويند. واقعيت اين است كه پدرم صرفاً يك فرد نظامي نبودند. آيت الله بهاء الديني مي فرمودند: «پدرت يك روحاني بود در لباس نظامي.» دعاي عهدشان هرگز ترك نمي شد.خيلي با علاقه دعاي عهد و دعاي فرج را مي خواندند.از احاديث و روايات، براي كارشان و برنامه هايشان خيلي استفاده مي كردند. از سيره ائمه معصومين(ع) كتاب هاي فراوان داشتند. قرآن را بسيار مطالعه مي كردند و هميشه آيه شريفه: «بسم الله الرحمن الرحيم رب ادخلني مدخل صدق و اخرجني مخرج صدق و جعلني من لدنك سلطانا نصيرا» را قرائت مي كردند كه در واقع تأكيدي است بر صدق انسان از ابتدايي كه وارد كاري مي شود تا زماني كه از آن كار خارج مي شود. دعاي فرج را هم بسيار مي خواندند و بعد از آن مي گفتند: «اللهم اجعلني من اعوانه و انصاره» يعني مرا هم جزو ياران آن بزرگوار قرار بده. يك تقرب خاصي نسبت به ساحت مقدس حضرت ولي عصر(عج) داشتند.

ايشان تمايل خاصي به جلسات مذهبي داشتند. يكي از دوستان طلبه به بنده مي گفت كه ايشان شكارچي بود و سخنان تك تك عالمان رباني و بزرگان و شخصيت ها را، هم از لحاظ علمي و هم از لحاظ معنوي، شكار مي كرد. يكي از اين شخصيت ها كه در تهران مجلسي بسيار خوب مردمي، معنوي، اخلاقي داشتند، آيت الله حاج آقا مجتبي تهراني بودند. من آن موقع نوجوان بودم. اين جلسات در روزهاي چهارشنبه هر هفته، در دبيرستان نور برگزار مي شدند و حاج آقا مجبتي تهراني مجلس را بيشتر براي قشر جوان مي گذاشتند كه در بعد اخلاقي مايه تقويت آنها بشود. پدرم از طريق ايشان و ارتباط با دبيرستان نور و دبيرستان علوم معارف اسلامي شهيد مطهري، جوانان را به مناطق جنگي بردند و با واقعيت هاي دفاع مقدس آشنا كردند. پدرم كل خانواده را مي بردند آنجا و ارتباط نزديكي هم با حاج آقا مجتبي داشتند. گاهي وقت ها خدمت ايشان مي رفتند و گاهي هم به صورت تلفني يا به صورت كتبي مطلبي را مي نوشتند و خدمتشان مي دادند و استفاده مي كردند. جاهاي ديگر هم مي رفتند و با بسياري از عالمان بزرگ ارتباط داشتند. خدمت بسياري از ائمه جمعه و جماعت و مراجع تقليد مي رسيدند. خدمت رهبر معظم مرتباً براي مسائل كاري يا مسائل مختلف ديگر مي رسيدند و از محضر ايشان استفاده مي كردند. ارتباط نزديكي با مقام معظم رهبري داشتند.

برنامه مطالعاتي ايشان چگونه بود؟
نه تنها در حوزه مسائل اسلامي كه در حوزه هاي مختلف، مطالعه داشتند. به كتاب هاي شهيدمطهري، تفاسير مختلف قرآن و زندگي و سيره ائمه معصومين(ع) خيلي علاقه داشتند. هرگز وقتشان را هدر نمي دادند. به دو موضوع خيلي تمايل نشان مي دادند. يكي رياضي بود و يكي هم زبان انگليسي كه چون در آمريكا دوره عالي نظامي را گذرانده بودند، به آن خيلي مسلط بودند. علاقه عجيبي به علوم داشتند.

براي پرورش جسم هم برنامه اي داشتند؟
بله، ايشان به ورزش هم بهاي خاصي مي¬دادند. به بعضي از رشته هاي ورزشي مانند دو، پياده روي، فوتبال و ورزش هاي نظامي علاقه خاصي داشتند. من هفته اي يك بار به ورزشگاه صنايع دفاع مي رفتم. اغلب اوقات پدرم دروازه بان مي¬شدند. بعدها متوجه شدم به واسطه مجروحيتي كه در دوران جنگ برايشان پيش آمده بود، درون دروازه مي¬ايستادند. يادم هست يك بار كه گل خوردند، از ناحيه پا درد عجيبي را تحمل كردند. همان يك بار بود كه مجروحيتشان را اظهار كردند. آن قدر با نشاط بودند كه يك بار شهيد بهشتي به ايشان گفته بودند ما از شما روحيه مي¬گيريم.

يكي از اصلي ترين باني هاي اردوهاي راهيان نور، شهيد صيادشيرازي بود. آيا ايشان شما را هم با خود به اين اردوها مي بردند؟
در سفر شلمچه، همراه خانواده رفتيم. در آنجا خاطراتي را تعريف مي كردند كه براي ما و جوانان دزفول و خرمشهر بسيار جالب بود. يك بار هم داشتند مأموريت مي رفتند و از من پرسيدند كه علاقمند هستي بيايي؟ يك مأموريت فرهنگي براي هيئت معارف جنگ بود. ايشان قصد داشتند در اين طرح، حقايق و وقايع حقيقي جنگ را با حضور فرماندهان دوران دفاع مقدس و در مناطق جنگي، از نزديك فيلمبرداري و ثبت كنند و بعد، آنها را در دانشگاه هاي نظامي براي نسل جديد تدريس كنند. كاركنان اين بخش با تمام وجود در جهت ثبت حقايق اين دفاع مقدس، چه از لحاظ ثبت خاطرات و چه از نظر گردآوري اسناد و مدارك و تصوير برداري زحمت مي كشيدند و يكي از شخصيت هايي كه واقعاً امور را خوب مديريت مي كرد، پدرم بودند. گاهي براي من خاطراتي را از سفرهايشان مي گفتند كه مثلاً هواپيما خراب مي شد و اينها با ذكر صلوات، مسافتي را طي مي كردند و مي رسيدند. هنوز هم هستند كساني از اين گروه ها كه دارند چنين كارهايي را ادامه مي دهند، ولي بسيار گمنام و بسيار مظلومانه.

ايشان چقدر در خانه همراهي مي كردند؟
ايشان واقعاً خيلي صميمي و رفيق بودند.به خاطر شرايط كاري و وضعيتي كه در آن برهه داشتند، سعي مي كردند در اين زمينه بيشتر به كيفيت توجه كنند تا كميت، يعني شايد گاهي اوقات يك يا دو ساعت براي ما وقت مي گذاشتند، ولي همين زمان اندك، از نظر كيفي خيلي پر بار بود. شرايط ويژه اي بود و كشور به وجود ايشان نياز داشت، وگرنه ايشان تمايل داشتند ساعت ها پيش ما باشند. البته ما هم خوشحال بوديم و افتخار مي كرديم.

و سخن آخر؟
آخرين خاطره اي كه از ايشان دارم مربوط مي¬شود به شب شهادتشان. آن شب حال عجيبي داشتند. از مسافرت و زيارت حرم مطهر امام رضا(ع) و عيادت مادرشان در مشهد، آمده بودند و روحيه تازه اي داشتند. انگار آماده شهادت بودند. فردا شبش كه ايشان شهيد شده بود، براي من شب بسيار سخت و مصيبت باري بود. فكر مي¬كردم كه در نبودنشان چه كنم، براي همين در روز تشييع جنازه پدرم، وقتي خودم را روي پاي آقا انداختم، مي¬خواستم تمام عقده هايم را خالي كنم، چون ايشان را از پدرم بيشتر دوست داشتم و باور كنيد كه از آن لحظه به بعد آرامش وصف ناپذيري پيدا كردم. الان كه فكر مي كنم مي¬بينم پدرم بسيار ولايتمدار بودند و هميشه هم به من سفارش مي¬كردند مطيع محض ولايت باشم. هرگاه رهبر معظم انقلاب اسلامي مطلبي را بيان مي¬فرمودند، سر از پا نشناخته، آن را يادداشت مي¬كردند و در زندگي به كار مي¬بستند. حتي اين اواخر كه مقام معظم رهبري درباره تبديل شدن برخي مطبوعات به پايگاه دشمن، سخنان مهمي را ايراد و اظهار نگراني كردند، پدرم سخت متأثر شدند و گفتند: «آقا دلشان براي اسلام مي¬تپد. اين همه شهيد داده¬ايم كه اسلام زنده بماند و الان بسيار نگرانند ».
برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده