دوشنبه, ۲۶ آبان ۱۳۹۹ ساعت ۱۲:۳۰
نوید شاهد - «وسط کشاکش رفتن منصور، چشمم افتاد به درخت توی حیاط. انگار پرنده‌ای روی آن، نمی‌توانست بپرد. دویدم داخل حیاط و آرام رفتم بالای درخت گرفتمش. از درخت آمدم پایین. یک دستم پرنده‌ بود و با دست دیگر خاک روی شلوارم را تکاندم ...» نوید شاهد سمنان در سالروز شهادت شهید "منصور معمار" در دو بخش خاطراتی از این شهید گران‌قدر را برای علاقه‌مندان منتشر می‌کند که توجه شما را به بخش دوم این خاطرات جلب می‌کنیم.

خارطره منصور معمار


به گزارش نوید شاهد سمنان؛ شهید منصور معمار چهاردهم شهريور ۱۳۴۳ در شهرستان سمنان ديده به جهان گشود. پدرش غلامرضا، بنا و معمار بود و مادرش ساره نام داشت. تا پايان دوره متوسطه در رشته تجربی درس خواند و ديپلم گرفت. به عنوان بسيجی در جبهه حضور يافت. بيست و پنجم آبان ۱۳۶۱ در عين‌خوش توسط نیروهای عراقی بر اثر اصابت تركش به قلب، شهيد شد. مزار او در امامزاده يحيای زادگاهش واقع است. 


می‌دانستم راهش برگشتی ندارد

سه تا از برادرهایش جبهه بودند ولی دلم شور نمی‌زد. اعزام منصور آشوبی به دلم انداخت.

فکر و خیال می‌کردم برمی‌گردد یا نه؟ 

گفت: «باید بریم چند نفر از نیروهای دشمن رو بکشیم و آخر خودمون بمی‌ریم.»

با این حرفش می‌دانستم راهش برگشتی ندارد.

(به نقل از مادر شهید)


من که بهتر از اونا نیستم

دستمال نمناک را کشیدم روی قاب چوبی عکس. یادم افتاد روزی که می‌خواست اعزام شود، گفت: «امام دستور داده. نباید جلومون رو بگیرین.»

گفتم: «منصور! اگه بری و چیزیت بشه، اون‌وقت چه کار کنم؟»

گفت: «اگه نرم و اتفاق دیگه‌ای برام بیفته، اون‌وقت چه کار می‌کنی؟»

آشنا و فامیل را واسطه کردم. حرف خودش را زد: «دوستام شهيد شدن! من که بهتر از اونا نیستم. باید برم.»

گفتم: «برو مادر!»

(به نقل از مادر شهید)


پرنده با رفتن منصور، تاب نیاورد

کنار درخت سیب ایستادم. با نوک کفش خاک را کنار می‌زدم. پرنده‌ای افتاده‌بود کنار درخت. پرنده را برداشتم. مرده‌بود. بال و پرش را وارسی کردم. احساس کردم یک‌بار دیگر هم آن را در دست گرفته‌ام. خودش بود. توی گوشه و کنار حفره‌های ذهنم دنبال روزی گشتم که منصور داشت اعزام می‌شد.

وسط کشاکش رفتن منصور، چشمم افتاد به درخت توی حیاط. انگار پرنده‌ای روی آن، نمی‌توانست بپرد. دویدم داخل حیاط و آرام رفتم بالای درخت گرفتمش. از درخت آمدم پایین. یک دستم پرنده‌ بود و با دست دیگر خاک روی شلوارم را تکاندم. منصور با ساکش آمد بیرون. نگاهش خیره ماند روی دستم.

گفت: «آزادش کن!»

می‌خواستم بچه‌های خانه با آن بازی کنند. زیر بال‌هایش را دیدم. دستی به سرش کشیدم. چند لحظه به حرف منصور فکر کردم و انداختمش توی هوا. پرنده پر زد و پر زد. اوج گرفت و رفت. با شهادت منصور، دوباره دیدمش. پرنده برگشته‌بود. انگار ماندن برایش بدون منصور سخت بود.

(به نقل از برادر شهید)


حیا در سیره شهید

سر مزارش نشستم. دوست و آشنا می‌آمدند فاتحه می‌خواندند و می‌رفتند.

مادرِ یکی از دوست‌های منصور آمد. خواستم بلند شوم نگذاشت.

فاتحه‌ای خواند، گفتم: «پسرت چطوره؟»

منصور را می‌شناخت. برایم گفت: «منصور می‌اومد دنبال پسرم. در رو باز می‌کردم ولی کسی جلوی در نبود. می‌رفتم توی کوچه. با فاصله از در می‌ایستاد. پایین رو نگاه می‌کرد و می‌گفت: «پسرتون هستن؟»

(به نقل از مادر شهید)


منبع: کتاب فرهنگ‌نامه شهدای استان سمنان-شهرستان سمنان/ نشر زمزم-هدایت


اخلاص در سیره شهید منصور معمار

وفای به عهد پس از شهادت؛ خاطراتی از شهید منصور معمار




برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده