سه‌شنبه, ۲۹ مهر ۱۳۹۹ ساعت ۲۰:۲۴
نوید شاهد - همرزم شهید"صحنعلي تاراس "خاطره ای را از ایشان نقل می کند که بیانگر چگونگی لحظه شهادتش است. نوید شاهد خوزستان شما را به مطالعه بخشی از خاطرات دعوت می‌کند.

به گزارش نوید شاهد خوزستان، شهید صحنعلي تاراس یکم شهريور 1345در شهرستان باغملك ديده به جهان گشود. پدرش خون باز، كشاورزي میکرد و مادرش سمتگل نام داشت.درحددوره متوسطه درس خواند. به عنوان پاسدار در جبهه حضور يافت. بيست وششم دي 1365،باسمت فرمانده گروهان در شلمچه بر اثر اصابت تركش به شهادت رسيد. مزاراو در زادگاهش واقع است.

متن خاطره:

صحنعلی پاسدار بود و اهل شهرستان باغملک حب خدا و عشق به قرآن و اهل بیت در تمام وجودش ریشه دوانده بود تا جایی که ترس برایش معنا و مفهومی نداشت. شجاعتش زبان زده  عام و خاص بود به او شیر نترس گردال میگفتند. شب عملیات کربلای 5 بود گردان حضرت رسول(ص) لشکر7 ولیعصر(عج) که معمولا از رزمندگان شهرستان ایذه و باغملک بودند و ماموریت داشتند دژ بتنی شهرک دو عیچی عراقی را تصرف کنند .آن شب چهره صحنعلی پر از شادی بود گرچه در زمان خواندن دعاها اشکهایش برف می زد اما شادیش وصف ناپذیر بود حتی یکبار از او سوال کردم:«خبری شده خوشحالی؟»

 با لبخند گفت:«فعلا که نه  اما انشاء ا...  می شود»

به لحظات حمله نزدیک می شدیم ابتدا فرمانده های گردان ها صحنعلی تاراس  و ظفر سعیدی نسبت به منطقه و مأموریت توجیه شدند گردان آماده نبرد شد چشمها با صمیمانه ترین نگاهها به هم دوخته شدند شاید این نگاه ها  نوعی خداحافظی و وداع محسوب می شد. در دل شب بی سیم ها به صدا درآمد و بار دیگر شلمچه با نام مبارک حضرت زهرا(ع) عطرآگین شد.

نبرد آغاز شد تا چشم کار می کرد گرد و خاک بود و دود آتش صدای غرش توپ و شلیک گلوله در فضا میپیچید پس از یک نبرد جانانه و سخت دژ بتنی شهرک دوعیچی عراق به تسخیر گردان درآمد. در آتش و دود نگاهم به صحنعلی افتاد او شجاعانه به جلو می رفت یکدفعه احساس کردم او به زمین افتاد بطریش رفتم بر بالای سرش زانو زدم دستهایم گرم شده در آن آتش و دود نگاه کردم خون پاکش فرش بر زمین شده بود و به سختی کلماتی می گفت. 

گوشم را نزدیکش بردم یا حسین را تکرار می کرد پیکر پاک و مطهر صحنعلی یک شبانه روز در معرکه بین نیرو های خودی و دشمن ماند و با زحمت من و ظفر سعیدی آن را به عقب منتقل کردیم هنگامی که پیکر پاک شهید را برای انتقال به عقب داخل خودروی لندکروز گذاشتیم، گفتم:«صحنعلی شهادتت خبری بود که مژده اش را می دادی»

 و ظفر سعیدی خم شد و با تواضع خاصی بر پای او بوسه زد. گفت:«خوشا به سعادت تو که زودتر از من به بهشت وارد شدی!»

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده