چهارشنبه, ۲۳ مهر ۱۳۹۹ ساعت ۱۴:۳۱
نوید شاهد - خواهر شهید "محمد احمدی" نقل می‌کند: «چند هفته‌ای بود که از محمد خبری نرسیده‌بود. یکی می‌گفت: شهید شده. یکی می‌گفت: مجروح شده. یکی می‌گفت: دیده که محمد را اسیر کردند. کار مادر شده‌بود گریه کردن. پدر اما بیشتر توی خودش می‌ریخت. سرانجام پیرمرد و پیرزن طاقت نیاوردند ...» نوید شاهد سمنان در سالگرد ولادت، شما را به مطالعه خاطراتی از این شهید گران‌قدر دعوت می‌کند.

ت


به گزارش نوید شاهد سمنان؛ شهید محمد احمدی بیستم مهر ۱۳۴۶ در روستای کوه‌­زر از توابع شهرستان دامغان دیده به جهان گشود. پدرش احمد، دامدار بود و مادرش سکینه نام داشت. در حد خواندن و نوشتن سواد آموخت. ازدواج کرد. به عنوان سرباز ارتش در جبهه حضور یافت. بیست­ و یکم تیر ۱۳۶۷ در دهلران توسط نیروهای عراقی به شهادت رسید. پیکرش در همان منطقه بر جا ماند.


کوله بار خاطراتش را روی دوشم گذاشتم و راه افتادم

محمد و بقیه بچه‌های گشت شناسایی ساعت چهار صبح برگشتند و خوابیدند. ساعت پنج صبح بود که عراقی‌ها تک زدند و عملیات کردند. تا جایی که فرمانده اجازه داد مقاومت کردیم. وضعیت دشواری بود. همان‌جا دستور عقب‌نشینی رسید. چند کیلومتری برگشته‌بودیم که شیمیایی زدند. همان‌جا بود که ترکش خمپاره ۱۲۰ عراقی‌ها به سر محمد اصابت کرد. 

دشمن پشت سرمان بود و رفیقم کنار جاده افتاده‌بود. نمی‌دانستم چه بکنم. مجالی نبود؛ پارچه‌ای روی سرش انداخته و کوله‌بار خاطراتش را روی دوشم گذاشتم و راه افتادم.

(به نقل از هم‌رزم شهید، حسین خیری)


عراقی‌ها حیران ماندند

فرمانده عملیات گفت: «هر کس از این‌جا به داخل دیدگاه هفت، کانال بزند، به آن‌جا برود و وسط تپه در بیاید هجده روز تشویقی می‌گیرد.»

من و محمد و حسین پرتو با دو نفر دیگر فوراً اعلام آمادگی کردیم. دو تا فرقون و چهار تا بیل گرفتیم و شروع کردیم به کندن. همه می‌دانستیم عراقی‌ها در دیدگاه هفت، قناسه‌ای گذاشته‌اند که تا حالا جان چند تا از بچه‌ها را گرفته. به همین دلیل تمام توان‌مان را گذاشتیم و ۹ روزه کار را به انجام رساندیم.

محمد گفت: «صبر کنید بالا نريد تا برگردم.»

وقتی برگشت چند بوته خار دستش بود که جلوی سوراخ روی تپه گذاشت و بعد هم اسلحه را وسط خارها گذاشت و شروع کرد به تیراندازی عراقی‌ها گیج شده‌بودند هر چه نگاه می‌کردند نمی‌فهمیدند از کجا تیراندازی می‌شود. ما هم از شادی دلمان را چسبیده بودیم و می‌خندیدیم.

(به نقل از هم‌رزم شهید، محمدرضا سپهری)



والدینی که انتظار فرزندشان را طاقت نیاوردند

چند هفته‌ای بود که از محمد خبری نرسیده‌بود. یکی می‌گفت: «شهید شده.»

یکی می‌گفت: «مجروح شده.»

یکی می‌گفت: «دیده که محمد را اسیر کردند.» هر کسی چیزی می‌گفت.

یکی می‌گفت: «پیرهنم را در آوردم و انداختم رویش.»

چند باری پدر و مادر را به صلیب‌سرخ بردند تا بین اسرا محمد را پیدا کنند اما اثری از محمد نبود که نبود. کار مادر شده‌بود گریه کردن.

پدر اما کمتر ابراز دلتنگی می‌کرد. بیشتر توی خودش می‌ریخت و سرانجام هم غصه کار خودش را کرد.

پیرمرد و پیرزن هنوز چشم به راه محمد بودند که چشم از جهان فروبستند. 

(به نقل از خواهر شهید)


منبع: کتاب فرهنگ‌نامه شهدای استان سمنان-شهرستان دامغان/ نشر فاتحان-قائمی


برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده