نوید شاهد - برادر شهید "قدرت‌الله بافتی" نقل می‌کند: «این آخرین وداع من با شماست. این دفعه که برم برنمی‌گردم. مراقب خودتون باشین. طاقت شنیدن حرف‌هایش را نداشتم. دلم نمی‌خواست به حرف‌هایش ادامه دهد. خم شد و برادر کوچکش را بوسید ...» نوید شاهد سمنان در سالروز ولادت، در دوبخش خاطراتی از این شهید گران‌قدر را برای علاقه‌مندان منتشر می‌کند که توجه شما را به بخش دوم این خاطرات جلب می‌کنیم.

وداعی که قلب را به درد آورد


به گزارش نوید شاهد سمنان؛ شهید قدرت‌الله بافتی پانزدهم مهر ۱۳۴۶ در شهر سرخه از توابع شهرستان سمنان به دنيا آمد. پدرش جعفر، كشاورز بود و مادرش معصومه نام داشت. تا پايان دوره راهنمايی درس خواند. به عنوان پاسدار وظيفه در جبهه حضور يافت. بيست و هشتم فروردين ۱۳۶۷ در فاو عراق بر اثر مصدوميت شيميايی و اصابت تركش به پا، شهيد شد. مدفن وی در گلزار شهدای زادگاهش واقع است. 

نمی‌خوام مردم بفهمند

آذر ۶۶ از ناحیه دست مجروح شد و ده روزی در بیمارستان امداد سمنان خوابید. دکتر برایش یک ماه مرخصی نوشت و مرخصش کرد. می‌خواستیم ببریمش خانه. احساس کردم نگران است. داشت دنبال چیزی می‌گشت. پرسیدم:

- چیزی شده؟ چیزی گم کردی؟ 

- نه؟ می‌شه کاپشنت رو بهم بدی؟ 

- مگه سردته؟ 

- نه بابا! می‌خوام این یارو دیده‌نشه! ممکنه بعضی‌ها خيال کنن چی‌شده.

کاپشنم را در آوردم و دادم بهش. انداخت روی دستش و راه افتادیم. چند روزی استراحت کرد و روز دهم راه افتاد که برود. گفتم: «تو باید یک ماه استراحت کنی!»

گفت حالم خوبه. باید برم.»

(به نقل از برادر شهید)

وداعی که قلب را به درد آورد

روزی که می‌خواست برود، یک شیشه گلاب و یک جعبه خرما خرید و داد به من. با دیدن آنها دلم هُری ریخت. پرسیدم:

- اینا چیه؟

- این آخرین وداع من با شماست. این دفعه که برم برنمی‌گردم. مراقب خودتون باشین! کاری نکنین که دشمن شاد بشه!

طاقت شنیدن حرف‌هایش را نداشتم. دلم نمی‌خواست به حرف‌هایش ادامه دهد. خم شد و برادر کوچکش را بوسید و گفت: «مقداری از مسیر زیر تابوتم رو بگیر! سه بار تابوتم رو بگذارین زمین و بلند کنین.»

اشک ما، درآمد. برادر کوچکش مثل کسی که بخواهد موضوع صحبت را عوض کند گفت: «راستی داداش دوربینت رو جا گذاشتی، برات بیارم؟»

لبخندی زد و گفت: «روش فیلم گذاشتم. برای مراسم تشییع حاضره. یادتون نره عکس بگیرین!»

بغضمان ترکید و همه شروع کردیم به گریه و او میان گریه ما خداحافظی کرد و رفت.

(به نقل از مادر شهید)

خبر شهادت

پنجم ماه مبارک بود. رفتم بیرون برای انجام کاری. آقای فیض، مسئول ستاد نماز جمعه سرخه، به بهانه‌ای مرا سوار ماشین کرد. کمی که رفتیم گفت: «از منطقه خبر داری؟ مثل اینکه عراقی‌ها فاو رو از بچه‌های ما پس گرفتن! می‌گن خیلی‌ها هم شهید شدن.»

از حرف‌هایش فهمیدم که باید اتفاقی افتاده‌باشد.

خدا خدا می‌کردم که قدرت طوریش نشده‌باشد. دویدم بین حرف‌هاش و گفتم: «حاج احمد راستش رو بگو! قدرت شهید شده؟»

سرش را انداخت پایین و چیزی نگفت. برایم لحظه بسیار سختی بود. از آن سخت‌تر این بود که چطور به مادرم بگویم. 

باید عکسش را می‌دادم که برای مراسم آماده‌کنند. دنبال عکس می‌گشتم که مادرم همه چیز را فهمید.

(به نقل از برادر شهید)


منبع: کتاب فرهنگ‌نامه شهدای استان سمنان-شهرستان سمنان/ نشر زمزم هدایت



بوسه‌ای برای آخرت؛ مروری بر زندگی شهید قدرت‌الله بافتی







برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده