"مومن دانشگر" پدر شهید مدافع حرم؛
دوشنبه, ۲۴ شهريور ۱۳۹۹ ساعت ۱۲:۰۵
نوید شاهد - «نماز اول وقت به جماعت یکی از برجستگی‌های عباس بود. ویژگی دوم را ما بعد از شهادتش متوجه شدیم و این‌که عباس توانسته‌بود خودش را بشناسد و از ظرفیت خودش استفاده کند؛ بحث دوست شهید بود.» آنچه خواندید بخشی از گفتگوی نوید شاهد سمنان با "مومن دانشگر" پدر شهید مدافع حرم "عباس دانشگر" است که توجه شما را به متن کامل این گفتگوی خواندنی جلب می‌کنیم.

ل


به گزارش نوید شاهد سمنان، گفتگویی با پدر گرامی شهید مدافع حرم "عباس دانشگر" داشته‌ایم تا از زبان پدر، این جوان مومن انقلابی را بیشتر بشناسیم. شهید عباس دانشگر هجدهم اردیبهشت ۱۳۷۲ در شهرستان سمنان دیده به جهان گشود. دارای مدرک کارشناسی جنگ افزار از دانشگاه امام حسین (ع) بود. به عنوان پاسدار به سوریه اعزام شد. بیستم خرداد ۱۳۹۵ بر اثر اصابت ترکش به شهادت رسید. روایت پیش رو حاصل گفتگویی صمیمانه با مومن دانشگر، پدر گرامی شهید مدافع حرم عباس دانشگر است. در این گفتگو پدر، از دو ویژگی شاخص فرزندش روایت می‌کند که مانند دوبال پرنده، فرزندش را آسمانی کرد. در ادامه توجه شما را به این گفتگوی خواندنی جلب می‌کنیم.


آخرین نماز در حلب
مومن دانشگر با بیان این‌که فرزند شهیدش دو ویژگی شاخص داشت اظهار کرد: بعد از شهادت عباس، دوستانی که به منزل ما می‌آمدند سوال می‌کردند: «عباس چطوری زندگی می‌کرد؟ چه عمل مستحبی در زندگی داشت و به آن پای‌بند بود؟ چرا عباس تصمیم گرفت به سوریه برود؟» به هرحال دوست داشتند که عباس را بیشتر بشناسند و از روحیاتش بیشتر مطلع شوند. بعضی‌ها تصور می‌کردند که عباس احساسی و هیجانی تصمیم گرفت و به سوریه رفت. در صورتی که می‌خواهم عرض کنم که این‌طور نبود.

پدر شهید که تا به حال چهار کتاب از فرزند شهیدش به چاپ رسانده‌است افزود: کتاب اول "اذان صبح به وقت حلب"، کتاب دوم  "اینجا حلب به گوشم"، کتاب سوم "لبخندی به رنگ شهادت" و کتاب چهارم "آخرین نماز در حلب" را تا به حال از سیره زندگی، خاطرات و ویژگی‌های عباس نوشته‌ام که کتاب آخر را در جواب سوالات دوستان و عزیزانی که درباره خصوصیات بارز عباس سوال می‌کردند گردآوری کردم. دیدم که عطش دانستن جوان‌ها در سراسر کشور خیلی نسبت به عباس زیاد است. الان حدود ۳۰ هزار جوان در سراسر ایران در فضای مجازی با من در ارتباط هستند و برخی به منزل ما تشریف می‌آورند. تا به حال چندین کاروان با اتوبوس از شهرهای مختلف کشور سرِ مزار عباس آمده‌اند. سوال‌های آنها زمانی بود که من در حال نوشتن کتاب سوم یعنی لبخندی به رنگ شهادت بودم. به‌دلیل سوالات زیاد جوانان عزیز در سراسر کشور سریعاً شروع به نوشتن کتابی کردم که به تمام سوالات این عزیران پاسخ بدم.

تلاش و توفیق؛ نیاز انسان برای رسیدن به هدف

پدر از روحیات فرزند شهیدش می‌گوید: عباس یک سری ویژگی‌هایی داشت که من در دوران دبستان به این ویژگی‌ها پی بردم. در گپ‌و‌گفت‌های پدر و پسری که با هم داشتیم به عباس گفتم: «دو نکته را همیشه باید مدنظر داشته‌باشی؛ یکی این‌که باید برای رسیدن به یک هدف، بسیار تلاش کنی و زحمت بکشی و باید خودت را مدیریت کنی تا بتونی به هدفی که در زندگی داری برسی. در قرآن هم در این باب داریم: «لیس للانسان الا ما سعی؛ نیست برای انسان مگر اینکه تلاش ‌کند.» ولی بعضی از جوانان ما منتظر هستند که برای‌شان اتفاقی بیفتد تا پیشرفت کنند و بدون تلاش می‌خواهند به آن هدفی که دارند برسند ولی امکان ندارد.

مورد دومی که به ایشان گفتم این بود: «در کنار تلاش و کوشش باید خداوند متعال دست تو را بگیرد. چه بسا تو خوش استعداد باشی، خوش فکر باشی، تلاش هم بکنی اما نتوانی به هدفت برسی. ما در اسلام به این مورد می‌گویم "توفیق". باید توفیق را خدا بدهد شانس و اقبال و این‌ها مفهومی ندارد و در کتاب شهید مطهری هم رد شده‌است. امام جواد (ع) می‌فرمایند: «المومن یحتاج الی ثلاث خصالم: توفیق من الله ...» یکی از این خصلت‌ها توفیق است که باید از ناحیه خدا باشد. یکی از مواردی که باعث می‌شود خداوند به شما توفیق دهد نماز اول وقت به جماعت است.»

راز دوبال یک پرنده

مومن دانشگر ادامه داد: عباس حدوداً کلاس دوم، سوم ابتدایی بود. ما در حیاط خانه‌مان باغچه سرسبزی داشتیم. گل یاس و محمدی‌اش فضای حیاط را عطرآگین کرده‌بود. یک تخت چوبی در حیاط گذاشته‌بودم و چون تدریس می‌کردم گاه‌گاهی بعد از ظهرها برای مطالعه به آن‌جا می‌رفتم. عباس هم گاهی اوقات برای انجام تکالیفش می‌آمد آن‌جا. چون من با روحیات و برجستگی‌های اخلاقی عباس آشنا بودم و در او شجاعت، خوش‌بیانی، خوش‌رویی و چند خصیصه دیگر دیده‌بودم با خودم گفتم چیزی به او بگویم تا همیشه بتواند سرلوحه زندگی‌اش باشد. در حیاط ما پرندگان کوچکی هم رفت و آمد می‌کردند. به عباس گفتم: «می‌خواهم رازی را به شما بگویم که مانند دو بال یک پرنده است و می‌توانی با آن مانند پرنده‌گان پرواز کنی.»

عباس گفت: «این راز چیه؟» گفتم: «اگر الان بهش بگم شاید فراموش کنه، بگذارم یک مقدار در او عطش ایجاد شود تا چند روز بعد خودش به دنبال این راز بیایید.» به او گفتم: «چند روز بعد به شما می‌گویم.» یک هفته بعد آمد و گفت: «بابا اون راز چیه؟» گفتم: «باباجان! یک چیزی می‌خواهم به شما بگویم که همین یک چیز به تو بال می‌دهد تا پرواز کنی و آن هم نماز اول وقت با جماعت است. اگر نماز اول وقت به جماعت بخوانی خداوند مانند این پرنده‌ها به تو بال خواهد ‌داد که می‌توانی پرواز کنی. نیت اصلی من این بود که پای عباس را به مسجد باز کنم که این کار برای ایشان توفیقات مهمی به دنبال داشته‌باشد؛ حضور در بسیج و فعالیت در آن‌جا، پای سخنرانی‌ علما نشستن، پیداکردن دوست بسیجی و مسجدی که دوست خوب یک سرمایه برای جوانان ماست از توفیقات رفتن به مسجد است.

آن چیزی که می‌خواستم، به آن رسیدم. عباس از آن روز تقریبا ۹۰ درصد نمازهای ظهر و عصر، مغرب و عشا را اگر مدرسه نبود در مسجد می‌خواند. نماز صبح هم در خانه می‌خواند اما چون سنش کم بود برای رفتن به مسجد برای نماز صبح به ایشان فشار نمی‌آوردیم که زده نشود.

پدر شهید مدافع حرم در ادامه از تلاش عباس برای حضور در نماز جماعت می‌گوید: طوری شده‌بود که در دوران دبیرستان اگر کلاس ورزش با نماز ظهر تداخل پیدا می‌کرد، به معلمش گفته‌بود که: «با اجازه شما من می‌رم نماز میخونم و برمی‌گرددم.» این را معلمش بعد از شهادت عباس به من گفت که: «الان پس از شهادت عباس می‌فهمم که نماز اول وقت چه نتایج و برکاتی دارد.»

کلاس اول دبیرستان بود پنجشنبه ظهرها خودش را از دبیرستان دکتر شریعتی به مسجد الزهرا می‌رساند. یک روز دیدم برای نماز ظهر نیامد. گفتم نکنه برایش اتفاقی افتاده‌باشد. رفتم خانه و دیدم خانه هم نیست. نگرانی‌ام بیشتر شد. وقتی آمد گفتم: «کجا بودی بابا؟» گفت: «وقتی که از دبیرستان بیرون آمدم تا تاکسی بگیرم دیر شد و در راه، نزدیک مسجد ولی‌عصر دیدم دارند اذان می‌گویند. از راننده خواستم بایستد تا بتوانم آنجا نماز بخوانم.» عباس آن زوز نمازش را در مسجد ولی‌عصر (عج) خواند و پیاده تا خانه آمد. در همین کتاب من تقریبا شصت خاطره از نماز اول وقت عباس آورده‌ام. 

دو ویژگی شاخص

مومن دانشگر دو ویژگی شاخص فرزندش را این چنین بیان می‌کند: نماز اول وقت به جماعت یکی از برجستگی‌های عباس بود. ویژگی دوم را ما بعد از شهادتش متوجه شدیم و این‌که عباس توانسته‌بود خودش را بشناسد و از ظرفیت خودش استفاده کند؛ بحث "دوست شهید" بود. عباس به سفارش سردار اباذری جانشین دانشگاه امام حسین (ع) که به ایشان گفته بود: «اگر می‌خواهی به مدارج بالای علمی و معنوی دست پیدا کنی و از نظر فکری پیشرفت کنی باید از شهید کمک بگیری و شهیدی را به عنوان دوست خودت انتخاب کنی و گاه‌گاهی به او سر بزنی و زیارت عاشورا و قرائت قرآن در کنار مزار آن شهید داشته‌باشی.»

بعد از شهادت عباس، متوجه‌ شدیم که ایشان تقریباً سی، چهل تا خاطره در مورد دوست شهید داشته که تعدادی را به نقل از دوستانش در این کتاب آورده‌ام. عباس بارها به دوستانش گفته‌بود: «تا به حال هر حاجتی داشته، از دوست شهیدش گرفته ‌است.» در دانشگاه امام حسین (ع) سه شهید گمنام هستند که عباس یکی از آن‌ها را به عنوان دوست خودش انتخاب کرده‌بود. گاه‌گاهی نصف شب‌ها، نماز صبح و هر زمانی که فرصت داشت می‌رفت در کنار مزار این شهید. گاهی هم صبح زود قبل از رفتن به محل کار از آنجا می‌گذشت و سلامی به این شهید می‌کرد و سپس به محل کارش می‌رفت.

عباس به خاطر این دو ویژگی بارز به هدف والایش یعنی شهادت رسید.

دو ویژگی شاخص عباس، او را آسمانی کرد

جوان مومن انقلابی

پدر شهید مدافع حرم خصوصیات فرزندش که به عنوان جوان مومن انقلابی شناخته شده‌است را چنین بیان می‌کند: عباس نماز اول وقتش را ترک نمی‌کرد. خوش‌رو و بسیار خندان بود و اخم نمی‌کرد. شجاع و با شهامت بود. مجاهدت فکری داشت و اهل مطالعه بود. دغدغه‌مند بود و بیانات مقام معظم رهبری (حف) را خیلی خوب گوش می‌داد و یادداشت می‌کرد و آن‌ها را حفظ می‌کرد. ولایت‌مدار بود. مربی حلقه صالحین بود و در دانشگاه امام حسین (ع) برای دانشجویان کارشناسی صحبت می‌کرد در حالی که خودش هم در همان سن و سال بود. عاشق اهل بیت (ع) بود. عباس از کوچکی روزهای جمعه دعای ندبه رو فراموش نمی‌کرد و جمعه صبح‌ها که از خواب بیدار می‌شدیم می‌دیدیم عباس خانه نیست. او صبح زود به مسجد می‌رفت تا در دعای ندبه شرکت کند. بارها و بارها این اتفاق افتاده‌بود و او به این نتیجه رسیده‌بود که اگر می‌خواهد توفیقی نصیبش شود باید لطف و عنایت حضرت ولی‌عصر (عج) شامل حالش شود. عباس رازدار بود. وقتی نامزد کرد توانست احساسات درونی خودش را مدیریت کند و هیچگاه به خاطر این که ازدواج کرد پاگیر دنیا نشد و دو ماه پس از نامزدی‌اش به سوریه رفت و به شهادت رسید.

شوخی قبل از شهادت

دانشگر از شب اعزام فرزندش می‌گوید: شب آخری که می‌خواست به تهران بره از من خداحافظی کرد و رفت. و ۱۵ روز بعد اعزام شد. شب قبل از اعزامش من می‌خواستم برم تهران و ببینمش اما او بخاطر اینکه من اذیت نشم با من تماس گرفت و گفت: «شما نیاز نیست به تهران بیاید.» اما من گفتم: «چون شما می‌خواهی به خارج از کشور بروی حتماً باید شما را قبل از رفتن ببینم و به دیدنش رفتم.»

شب آخری که سمنان بود بسیار خوشحال و خندان بود و در جمع خانوادگی ما یک شوخی بسیار مودبانه‌ای کرد؛ با دیدن آن شوخی، یک لحظه انگار به من الهام شد که عباس دیگه برنمی‌گرده. چون من با روحیاتش آشنا بودم دیدم آن شب حال عجیبی دارد. همان‌جا بهش گفتم: «با پدربزرگ و اقوام خداحافظی کن.» دو تا از اقوام ما هم خواب دیده‌بودند که عباس به شهادت می‌رسد و این برای من قریب به یقین شد که سفر آخر عباس است.

من سال ۶۶ مجروح شدم. شب عملیات خوابی دیدم و احساس کردم که توفیق شهادت نصیبم می‌شود. وقتی که سردار اباذری ساعت ۱۱ شب بیست و یکم خرداد ۹۵ با من تماس گرفت و خبر شهادت عباس را داد متوجه شدم که نتیجه خواب سال ۶۶ من شهادت فرزندم بوده‌است و همان شب هم سجده شکر به جا آوردم که عباس عاقبت به‌خیر شد.

ارادت عباس به اهل بیت (ع)

پدر شهید با بیان این‌که فرزندش این راه را با آگاهی کامل انتخاب کرد اظهار داشت: عباس به حضرت زینب (س) و حضرت رقیه (س) ارادت خاصی داشت. اهل مطالعه بود و کتاب‌های شهید مطهری را خلاصه برداری کرده‌بود. بسیار مطالعه می‌کرد و با معرفت، بینش، با آگاهی بالا و چشم باز این مسیر را انتخاب کرد. گاهی اوقات صحنه‌هایی که از داعش در تلویزیون نشان می‌داد ایشان پشت دستش می‌زد و می‌گفت: «من زنده نباشم و این صحنه‌ها را ببینم.» آن‌قدر دل‌داده حضرت زینب (س) ‌بود که بعد از این که به سوریه می‌رود و به زیارت حضرت زینب (س)، عباس نمی‌توانست از حرم حضرت زینب دل بکند با اصرار همرزمانش از حرم خارج می‌شود و به محل عملیات می‌رود. در واقع با عشق و علاقه به اهل بیت (ع) به دفاع از حریم اهل بیت (ع) شتافت و در سایه آگاهی و معرفت که با مطالعه و در محضر اساتید بسیار بزرگی که در تهران بودند آموخت این راه را انتخاب کرد.

توصه‌ای به جوانان

مومن دانشگر در پایان اظهار داشت: توصیه‌ام به جوانان این است که اگر بتوانند یک دوست شهید انتخاب کنند، خیلی می تواند در سرنوشت آنها نقش داشته‌باشد. دوست شهید در واقع یک الگوی رفتاری داشتن است؛ یعنی رهایی از غربت است. موقعی که انسان تنهاست با او دردودل می‌کند. این دوست تنهایی او را جبران می‌کند، همدمی برای روزهای سخت است و در واقع شهدا واسطه فیض هستند. آن‌ها در محضر ائمه اطهار (ع) دستشان بازتر است و ما را واقعاً به خدا نزدیک‌تر می‌کنند و دست ما را می‌گیرند که زودتر به مقصد برسیم.

شهدا چراغ‌های روشن هدایت هستند تا جهالت و ظلمت را به بصیرت و آگاهی تبدیل کنند. منطق شهدا سوختن و روشن کردن است. در واقع شهدا با خون‌شان پیکر اجتماع را آبیاری می‌کنند. ما باید حافظ خون شهدا باشیم، دستاوردهایی که تا به حال به ما رسیده، از آرمان‌های بلند شهدا است که ان‌شاالله بتوانیم آن‌ها را حفظ و حراست کنیم و در جایی که انقلاب واقعاً به ما نیاز دارد ان‌شاالله بتوانیم در صحنه حاظر باشیم.


گفتگو ار حمیدرضا گل‌هاشم




برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده