ملاک انتخاب دوست از دیدگاه شهید "صداقتی"
او را با دوستانش جلوی درِ مسجد دیدم. مشغول خداحافظی بودند. مرا که دیدند، سلام کردند. قدری صحبت کردیم. یکی یکی دست دادند و رفتند.
گفتم: «خوشحالم که دوستهات همه مذهبی هستن!»
گفت: «معیارم برای انتخاب اونها همین بوده.»
وظیفه در قبال والدین
در حال پهن کردن رختخوابها بودم. داخل اتاق که شد، سریع آستینهایش را پایین زد و رختخواب را از من گرفت. گفتم: «مادرجان! داشتم پهن میکردم.»
گفت: «من میخوام بخوابم؛ شما رختخواب پهن کنین؟»
گفتم: «خستهای! از صبح تا ظهر که پیش پدرت بودی و به او کمک میکردی؛ خونه هم که اومدی کمک من بودی؛ فردا هم میخوای بری؟ مگه رختخواب پهن کردن خستگی داره که نمیذاری من این کار رو بکنم؟»
گفت: «من خسته نیستم. هر کاری هم بکنم وظیفه منه.»
(به نقل از مادر شهید)
احساس مسئولیت
یک روز برای مرخصی آمدهبود. مشغول پختن ناهار بودم. به آشپزخانه آمد و شروع کرد به کمک کردن. از چشمانش خواندم که میخواهد چیزی بگوید؛ ولی نمیتواند.
بالاخره به حرف آمد و گفت: «مادر! میخوام برم جبهه.» گفتم: «تو که تازه اومدی!»
گفت: «مادر! اگه به ندای امام خمینی لبيک نگیم و او رو یاری نکنیم، در پیشگاه خدا مسئولیم و روز قیامت مواخذه میشیم!»
گفتم: «تو که تازه جبهه بودی! مگه برای یاری امام و رزمندگان نرفتهبودی؟»
گفت: «باید تا اونجایی که میتونیم به وظیفهمون عمل کنیم. تازه، بچهها تنهان!»
منبع: کتاب فرهنگنامه شهدای استان سمنان-شهرستان دامغان / نشر فاتحان-قائمی