نوید شاهد - مادر شهید "عباسعلی کشاورزیان" نقل می‌کند: «گفتم: عباس! خدا رو شکر که قبول کردی زن بگیری! فقط خندید. بعدازظهر همان روز به خواستگاری رفتیم. شب دور هم جمع شدیم تا در مورد مراسم فردا حرف بزنیم. تلفن زنگ زد. با عباس کار داشتند. گفت: از منطقه زنگ زدن. فرمانده گروهان شهید شده. بچه‌ها تنهان. قول داد برود و بعد از ماه محرم و صفر مراسم بگیریم ...» نوید شاهد سمنان در سالروز ولادت، مروری کوتاه به زندگی این شهید گرانقدر داشته است که تقدیم حضورتان می‌شود.

ب

فرمانده گروهان تکاور

به گزارش نوید شاهد سمنان؛ شهید عباسعلی کشاورزیان دومین فرزند محمدعلی یکم مرداد ۱۳۳۵ در دامغان به دنیا آمد. همراه دو برادر و یک خواهرش در روستای وامرزان زندگی خود را شروع کرد. هر روز چند کیلومتر را تا شهر با دوچرخه می‌رفت و بر‌می‌گشت.

گاهی وقت‌ها آن‌قدر سردی هوا او را آزار می‌داد که به ناچار آتشی را در بین راه روشن می‌کرد تا گرم شود. سال آخر در دبیرستان جامع تهران موفق به اخذ دیپلم شد و به دانشکده افسری رفت. با اخذ مدرک کارشناسی در ارتش ماند. با شروع درگیری در کردستان به آنجا اعزام و بعد هم به منطقه جنوب رفت. در آنجا از ناحیه پا مجروح و به مدت یک هفته در آبادان بستری شد. با بازیافتن سلامتی خود برای گذراندن دوره تکاوری به شیراز رفت.

در یکی از مرخصی‌ها، مقدمات عروسی را فراهم کرد. با مطلع شدن از شهادت فرمانده خود، آماده برای برگشتن به منطقه شد و برگزاری مراسم را عقب انداخت و به عنوان فرمانده گروهان تکاور معرفی شد.

به قولش وفا نکرد

مادر عباسعلی نقل می‌کند: «دوست داشتم زودتر می‌رسیدم. دعا کردم که پشیمان نشود. جلوی در خانه عمویش رسیدم. از خوشحالی نمی‌دانستم باید چه کار می‌کردم. سلام و روبوسی‌ها که تمام شد ، نشستیم. 

گفتم: «عباس! خدا رو شکر که قبول کردی زن بگیری!»

فقط خندید. بعدازظهر همان روز به خواستگاری رفتیم.

از خانه‌شان که بیرون آمدیم، عباس گفت: «خریدها رو انجام بدیم؛ بقیه کارها باشه بعد از محرم و صفر.»

گفتم: «دوباره شروع کردی؟ خرید بکنیم دیگه کار زیادی نمی‌مونه.»

هر چه حرف زدم قانع نشد. دو سه روزه کارهای مراسم را انجام دادیم. شب دور هم جمع شدیم تا در مورد مراسم فردا حرف بزنیم. تلفن زنگ زد. با عباس کار داشتند. بعد از آن که صحبت کرد، حال و هوایش طور دیگری شد. 

گفتم: «چی شد؟ کی بود؟»

گفت: «از منطقه زنگ زدن.»

گفتم: «زدن که زدن! فردا مراسم عقدته بمون بعدش برو!» 

گفت: «فرمانده گروهان شهید شده. بچه‌ها تنهان.»

قول داد برود و بعد از ماه محرم و صفر مراسم بگیریم. راضی شدم. دو روز مانده‌بود که ماه صفر تمام شود، عباس شهید شد.»

علی‌رغم چندین روز دفاع و خستگی خود و نیروهایش، در عملیات مطلع‌الفجر، دوباره گروهانش را به خط برگرداند.

در همان روز هنگام بررسی منطقه با دو تن از دوستانش، شش دی ۱۳۶۰ همزمان با بیست و هشتم ماه صفر، با برخورد ترکش خمپاره در گیلانغرب شهید شد. پیکر پاکش را در گلزار شهدای روستای وامرزان دامغان به خاک سپردند.


منبع: کتاب فرهنگ‌نامه شهدای استان سمنان-شهرستان دامغان / نشر فاتحان-قائمی




برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده