خاطره ای از سید علی اکبر اجاق نژاد، امام جمعه وقت آستارا
نوید شاهد- خاطره ای از سید علی اکبر اجاق نژاد درباره مادر شهیدی که از ملک الموت مهلت می گیرد تا ادامه حیات دهد و بتواند فرزندش را ببیند.

کرامات شهدا - مهلت دیدار

نوید شاهد: یک روز مسئوول دفترم به من اطلاع داد یک جوان بسیجی می خواهد برای خداحافظی با شما ملاقات کند و به جبهه برود. وقتی خدمت او رسیدم و قدری با او صحبت کردم متوجه شدم دارای سه دختر و یک مادر پیر است که تامین معیشت آنان بر عهده اوست. به او گفتم: شما قبلا هم جبهه رفته ای، می توانی مدتی در کنار خانواده ات بمانی و رسیدگی به فرزندان کوچک و مادر پیرت هم برای تو اجر دارد. ولی او راضی نشد، تصمیمش را گرفته بود. از نورانیتی که در چهره او دیدم به قلبم الهام شد که حتما به فیض شهادت می رسد. مدتی از این واقعه گذشت. یک روز در نماز جمعه جسد مطهر دو شهید را به مصلی آوردند. در این مراسم درباره عظمت وجودی شهدا برای مردم صحبت می کردم. در حین سخنرانی در انتهای جمعیت دو زن که با حالت آشفته و پریشان به سمت جمعیت و دو شهیدی که در آمبولانسی در کنار مراسم بودند در حرکت بودند، دیدم.

بی تابی یکی از آنها که بعد معلوم شد مادر یکی از آن شهداست، از دیگری محسوس تر بود. در فاصله صحبتم که جمعیت در حال فرستادن صلوات بودند به مسئوول ستاد نماز جمعه اشاره کردم مواظب باشد بر اثر بی تابی آنها سخنرانی بهم نخورد. او هم پس از این تذکر بلافاصله خود را به آنها رساند و پس از دقایقی برگشت. من که از نتیجه جریان مطلع نبودم در ادامه صحبت نام مبارک پیامبر(ص) را آوردم. مردم صلوات فرستادند. در این فاصله از او پرسیدم: قضیه چی شد؟ گفت: یکی از این دو، مادر شهیدی بود که تا چشمش به تابوت پسرش افتاد بدون اینکه چهره فرزند شهیدش را ببیند از دنیا رفت و در کنار تابوت فرزندش جان داد.

به نقل از همسر او برای من تعریف کردند در ایامی که شهید سهراب برنجی در جبهه بوده، مادر وی به سختی مریض و در آستانه مرگ قرار می گیرد. وی به همسر شهید که از وضع مزاجی او نگران بوده می گوید: ناراحت من نباش وقتی عزرائیل به بالینم آمد که جانم را بگیرد با دلی شکسته به او گفتم: ای فرشته خدا به من مدتی مهلت بده تا فرزندم را که در جبهه است ببینم، آن وقت جان مرا بگیر. وی با اطمینان به همسر فرزندش می گفت از بابت بیماری او ناراحت نباشد.

مسئوول ستاد نماز جمعه آستارا می گفت: به طرف خانم ها رفتم. مادر شهید را شناختم که با بی تابی خاصی می گفت: جسد فرزندم کجاست؟ به او گفتیم صبر و طاقت پیشه کند، بعد در آمبولانس را به آرامی باز کردیم تا بتواند جسد فرزندش را ببیند. وی به درون آمبولانس رفت و در کنار تابوت نشست. نکته عجیب و حیرت انگیز این بود که قبل از اینکه در تابوت را باز کنیم تا بتواند چهره فرزندش را ببیند مادر شهید سرش را روی تابوت گذاشت و در همان لحظه از دنیا رفت. ابتدا خیال کردیم بی هوش شده است ولی بعد از گذشت لحظاتی متوجه شدیم از دنیا رفته است. خبر را به آقای اجاق نژاد دادیم و او هم که در مقدمات این ماجرا بود در ادامه سخنرانی اش آن را به عنوان یک امر حیرت آور که یک پیرزن مادر شهید از ملک الموت مهلت می گیرد تا ادامه حیات دهد، مطرح کرد.

سخنرانی که تمام شد همه به طرف آمبولانس و مادری که بر روی تابوت فرزندش از دنیا رفته بود هجوم بردند و خاک آن منطقه را بر سر و صورت خویش می ریختند.

پس از این حادثه عده ای به این فکر افتادند تا با معاینه پزشکی از مرگ این مادر شهید مطمئن شوند ولی من به آنها گفتم احتیاجی به این کار نیست. البته آنها را منع نکردم، ولی گفتم مهلتی که این مادر شهید از خدا خواسته که تا لحظه دیدار فرزندش زنده بماند، تا همین لحظه دیدار بوده و عمر او به مشیت الهی به پایان رسیده است.

در یک تشرف که خدمت مقام معظم رهبری رسیدم و این ماجرا را خدمتشان عرض کردم دستور فرموند برای ثبت این واقعیت در تاریخ آن را مکتوب نمایم تا در دائرة المعارف درج گردد که امر ایشان را امتثال کردم.

منبع: کتاب لحظه های آسمانی/ غلامعلی رجایی/ ناشر: نشر شاهد

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده