نوید شاهد - شهيد "عطاءالله مرادی" در دفتر خاطرات خود می نویسد: «امروز ساعت 1:30 بعد از ظهر 12 دی ماه بود که براي اولين بار به خرمشهر رفتيم براي آوردن و روشن کردن ماک کاوه، هنگامي که به آنجا رسيديم صداي خمپاره از همه اوقات بيشتر بود....» متن خاطره خودنوشت این شهید بزرگوار را در نوید شاهد بخوانید.
انفجار در چند قدمی


به گزارش نوید شاهد فارس، شهيد "عطاءالله مرادی" 15 اسفند 1340 در یکی از روستاهای اردکان در خانه اي گلي دیده به جهان گشود. روزگار را با فقر و سختي سپري نمود. 6 ساله بود که راهی مدرسه شد. به علت فقر و تنگدستی به اجبار او به صورت شبانه درس می خواند تا روزها کمک خرج خانواده باشد.
سال 1359 دو ماهی از آغاز سال تحصيلي نگذشته بود که هوای جبهه رفتن به سرش افتاد. پس از آموزش دوره تکاوري و آموزش سلاح سبک به جبهه اعزام شد. او فعاليتش را در جبهه آبادان همراه با ساير برادران جهادگر آغاز کرد. وی سرانجام 3 تیر ماه 1360 در حال ساخت سنگر به شهادت رسید.


متن خاطره: کوچه های درختی
 امروز صبح 8دی ماه دوشنبه چون شب گذشته بلدوزر روشن شد ولي از آب بيرون نيامد. باز براي شب بايد به همان جا برويم. *تبصره - 7 دی ماه برادر ما هنگام شن ريز 10 تا از کمپرسي ها به هم خورده بود به علت تاريکي. امروز 9 دی - ديشب بلدوزر را از خط اول نجات داديم - هنگام نجات دادن بلدوزر بر بالای سر ما منور مي انداختند و شب تاريک همچو روز روشن مي شد. توپ و خمپاره و ضدهوايي مرتب به کار بود . *تذکر - شب هنگام، شهر آبادان را تاريکي مطلق فرا مي گيرد و به جز صداي خمپاره و توپ و به جز نور ضد هوايي و موتور صداي به گوش و نوري به چشم ديده نمي شود . درختان، خيابان ها را همچون کوچه ی ديواردار و تاريک ساخته بودند که نه سر خيابان پيدا و نه ته خيابان.

نجات گریدر
عصر روز 10 دی ماه بود که بچه ها از مأموريت بندر جهاد برگشتند. يکي از بچه ها اينطور نقل مي کرد که: ما براي بار زدن خوراکي ها به بندر جهاد رفتيم. به علت باراني بودن هوا، جاده بسيار لغزنده بود و ماشين ما قر کمر مي داد و در حدود سه تا چهار مرتبه ماشين از جاده خارج شد. امشب 10 دی ماه خود من در مأموريت با بچه ها براي نجات گريدر به طرف جبهه ايران گاز رفتيم اما روشن نشد. سيلندرش ترکيده بود. تقريباً ساعت 6 همين روز دوباره خودم با 20 نفر ديگر به طرف جاده چبده رفته براي روشن ساختن گريدر و روشن کرديم و برگشتيم.

نیروی کمکی
 ظهر امروز 11 دی ماه موقعي که چندين تن از برادران از بندر جهان  برگشتند به من گفتند نيروهاي کمکي را ديديم که وارد جبهه ها مي شدند. مقداري از سربازان را هم من به جبهه ها آوردم. ساعت 8 و امشب 11 دی ماه بود که به سوي جاده خسروآباد براي روشن ساختن لودر حرکت کرديم و پس از روشن ساختن آن ساعت 11 برگشتيم.

 انفجار در چند قدمی

امروز ساعت 1:30 بعد از ظهر 12 دی ماه بود که براي اولين بار به خرمشهر رفتيم براي آوردن و روشن کردن ماک کاوه، هنگامي که به آنجا رسيديم صداي خمپاره از همه اوقات بيشتر بود. حتي از لحظه اي که گلوله ها از آسمان رد مي شدند صداي سوت آنها مانند آژير صدا مي داد؛ اما باور کنيد در 50 متري ما خمپاره مي افتاد اما نزديک ما نمي افتاد، خلاصه ماک هم روشن نشد و برگشتيم . در ضمن در همين شب سه تا از برادرانمان که چند روز به بندر جهاد به مأموريت رفته بودند برگشتند يکي از برادران برايم تعريف مي کرد که من با ماشين چپيده ام و کاردون شکسته است.


ادامه دارد...
منبع: پرونده فرهنگی، مرکز اسناد ایثارگران فارس
برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده