نوید شاهد - «گفتم یکی از بچه‌ها برود و ترتیب خدمه آن تانک را بدهد. منتظر بودم که چه کسی این کار را انجام می‌دهد، با کمال ناباوری برادرت که لنگ لنگان داشت به سمت پشت جبهه می‌رفت، برگشت و به طرف تانک رفت ...» آنچه می‌خوانید بخشی از خاطرات شهید "علی‌اکبر مسگری " است که تقدیم حضورتان می‌شود.
برادرت لنگ لنگان با کمال ناباوری به طرف تانک رفت

به گزارش نوید شاهد استان قزوین، شهید علی‌اکبر مسگری، بیست و نهم خرداد ۱۳۴۶ در شهر تهران به دنیا آمد، پدرش رمضان، کارگری می‌کرد و مادرش بی‌بی (فوت۱۳۶۰) نام داشت، تا پایان دوره ابتدایی درس خواند و نقاش ساختمان بود. این شهید بزرگوار به عنوان بسیجی در جبهه حضور یافت، بیست و پنجم بهمن ۱۳۶۴ در فاو عراق بر اثر اصابت ترکش به شهادت رسید و مزار او در گلزار شهدای شهر قزوین قرار دارد.

برادرت لنگ لنگان با کمال ناباوری به طرف تانک رفت

یوسف مسگری برادر شهید علی‌اکبر مسگری روایت می‌کند:
در منطقه عملیاتی فاو مسئولیت پیک گردان را به عهده داشتم، یک روز یکی از رزمندگان اصفهانی که سراغ مرا از خیلی‌ها گرفته بود، به سراغم آمد و گفت: شما برادر شهید مسگری هستید. گفتم: بله، چطور؟ گفت: من فرمانده دسته‌ای هستم که اخوی شما نیروی من بود و شهادت عجیبی داشت.

او ادامه داد: در حال عملیات بودیم که پای اخوی شما تیر خورد، شب بود و همه جا تاریک، امدادگر را صدا کردم تا پایش را ببندد. تیر در بالای زانویش خورده بود، اما چون خون پایش به پایین جاری شده بود، امدادگر به جای زانو، قسمت پایین زانوی او را با تخته بسته بود.

بچه‌های دیگر رسیدند و وسایل او را از بدنش جدا کردند تا سبک شده و سپس به او گفته بودند برگردد عقب. نزدیکی‌های کارخانه نمک بودیم، درگیری‌ها با دشمن شدید شده بود، ما با نفر و آنها با تانک به میدان آمده بودند.

بچه‌های ما با اسلحه کلاش و ژ۳ شلیک می‌کردند و آنها با گلوله‌های توپ و تانک جواب می‌دادند. در همین حال و به دلیل شدت حملات بعثی‌ها، بخصوص یکی از تانکها که به شدت بچه‌ها را به گلوله بسته بود، گفتم یکی از بچه‌ها برود و ترتیب خدمه آن تانک را بدهد.

منتظر بودم که چه کسی این کار را انجام می‌دهد، با کمال ناباوری برادرت که لنگ لنگان داشت به سمت پشت جبهه می‌رفت، برگشت و به طرف تانک رفت.

او بدون اینکه ببیند ما قبول می‌کنیم یا نه، به بالای تانک رفت و ترتیب خدمه تانکی را که بچه‌های ما را به گلوله بسته بود، داد.

اما در همان لحظه، از تانک بعدی او را به رگبار بستند که از روی تانک به زمین افتاد، او در همین حال کمی بلند شد و گفت: یا ابوالفضل(ع) و سپس به شهادت رسید.

منبع: پایگاه اطلاع‌رسانی خط سرخ

مادر شهید



برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده