پنجشنبه, ۲۲ خرداد ۱۳۹۹ ساعت ۱۳:۵۴
نوید شاهد - «آهسته گفتم: هادی! برو آبی به دست و صورتت بزن! استاد داره نگات می‌کنه. از فرط خستگی سر کلاس درس چرت می‌زد. شبانه روز یکی دو ساعت بیشتر نمی‌خوابید. تا آخر ساعت به سختی چشم‌هایش را باز نگه داشت. بعد از زنگ گفتم: هادی کارهات رو کم کن، دَرسِت واجب‌تره ! کتاب‌هایش را دسته کرد و جدی و مطمئن گفت ...» آنچه خواندید به نقل از هم کلاسی دوره دانشگاه شهید "محمد هادی مخلصی" است. نوید شاهد سمنان شما را به مطالعه جزئیات این خاطره دعوت می‌کند.
ی

به گزارش نوید شاهد سمنان؛ شهید محمدهادی مخلصی بیستم خرداد ۱۳۴۴ در شهرستان سمنان چشم به جهان گشود. پدرش علی‏‌محمد و مادرش طلعت نام داشت. تا پايان دوره کارشناسی در رشته ریاضی درس خواند. به عنوان پاسدار در جبهه حضور یافت. هجدهم آذر ۱۳۵۹ در سوسنگرد بر اثر اصابت ترکش توپ به شهادت رسید. اثری از پیکرش به دست نیامد. 


پاسداری از انقلاب از درس واجب‌تره
آهسته گفتم: «هادی! برو آبی به دست و صورتت بزن! استاد داره نگات می‌کنه.»
از فرط خستگی سر کلاس درس چرت می‌زد. شبانه روز یکی دو ساعت بیشتر نمی‌خوابید. تا آخر ساعت به سختی چشم‌هایش را باز نگه داشت. بعد از زنگ گفتم: «هادی کارهات رو کم کن، دَرسِت واجب‌تره !»
کتاب‌هایش را دسته کرد و جدی و مطمئن گفت: «به خدا یک لحظه پاسداری از انقلاب رو با دهها مدرک لیسانس و بالاتر از اون عوض نمی‌کنم.»
(به نقل از هم‌کلاسی شهید در دانشگاه)


این همون مرگی نیست که من آرزوش رو داشتم
هوا و دریا به شدت طوفانی بود. موج ها لحظه به لحظه بزرگتر و تکان های قایق شدیدتر می‌شد. آنچنان ‌که حتی در نماز نشسته هم تعادل نداشتم. ساعت یازده اوج نگرانی من بود که بلند شدم تا با خدا راز و نیاز کنم. 
گفتم: «خدایا این همون مرگی نیست که من آرزوش رو داشتم. بدن خونین و سوراخ شده در راه خدا کجا و بدن سیاه و باد کرده و بو گرفته و پر آب کجا.»
دلم می‌خواست بعد از شهادت افتخار پدر و مادر و همشهریانم باشم؛ ولی حالا مرگ سیاه انتظارم را می‌کشد.
(از دست نوشته های شهید در خلیج‌فارس، نیمه‌شب، ماموریت تعقیب قاچاقچیان)


منبع:کتاب فرهنگ نامه شهدای استان سمنان / نشر زمزم هدایت


برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده