روایت هایی ناب درباره سردار سرتیپ شهید ولی الله چراغچی مسجدی به بهانه سالروز شهادت:
دوشنبه, ۱۸ فروردين ۱۳۹۹ ساعت ۱۴:۲۴
شهید ولی الله چراغچی در هجدهم فروردین ماه سال 1364 به شهادت می رسد. در سی و پنجمین سالروز شهادت، روایت هایی درباره ایشان به نقل از خانواده و همرزمان می خوانیم.

میرزا جواد آقای تهرانی: آقای چراغچی هر امری کند بر ما واجب الاطاعت است

به گزارش نوید شاهد، سردار سرتیپ شهید ولی الله چراغچی مسجدی، قائم مقام فرمانده لشگر ۵ نصر (سپاه پاسداران انقلاب اسلامی) بود که هجدهم فروردین ماه 1364 به شهادت رسید. شهید چراغچی از قدرت برنامه‌ریزی و طراحی بی‌نظیری برخوردار بود به گونه ای که در عملیات بستان، طرح او برای تصرف آنجا مورد توجه و تصویب تمامی فرماندهان قرار گرفت. در سالروز شهادت این شهید والامقام، روایت هایی درباره ایشان که از کتاب «فرازهایی از زندگی سردار سرتیپ شهید ولی الله چراغچی مسجدی» و گفت و گوی نوید شاهد با خانم مریم عرفانیان؛ همسر شهید انتخاب شده است را می خوانید:

فخری معین درباری، مادر شهید:

اگر بگویم تمام بدنش مجروح بود و ترکش داشت اغراق نکرده ام. هربار که از جبهه می آمد جراحتی جدید داشت، با این حال همیشه خودش کلید می انداخت و در حیاط را باز می کرد. آن موقع با لبخند سراغ ما می آمد و احوالپرسی می کرد. بعد هنگام وضو گرفتنش می فهمیدیم که مثلا روی دست هایش زخمی است! صورتش مجروح شده بود و رد بخیه روی گونه اش مانده بود.

به او گفتم: «مادرجان! به نظرم دیگر جای سالم در بدن نداری! سرت که ترکش خورده، نزدیک قلبت که دوتا ترکش هست. ریه ات را که باید جراحی کنند تو را به خدا دیگر جبهه نرو...»

می خندید و می گفت» «ای مادرجان بعضی ها با پای قطع شده و چشم از دست رفته به جبهه می آیند، من که هزار ماشاءالله سالمم...»

مریم عرفانیان، همسرشهید:

شهید چراغچی هیکلی تنومند و قوی داشت. گاهی از جبهه که می آمد، برایم فیگور ورزشی می گرفت و من می گفتم «جبهه به شما ساخته است» بعد از صحبت من خموده می شد، دست به پهلویش می زد و می گفت تا «تا اینها آب نشود خدا من را قبول نمی کند». این اتقاق افتاد و در 21 روزی که در اتاق ICU بود، جثه اش استخوانی شده و از آن هیکل تنومند چیزی باقی نمانده بود. هنگامی که پیکر شهید را به مشهد آورند، مادر ایشان شهید را نمی شناخت و می گفت «این ولی الله من نیست، هیکل پسرم این گونه نبود.»

سعید رئوف، هم رزم شهید:

قسمتی از عملیات در نیزار هور انجام می شد. برای عبور نیروها می بایست راه قایق ها باز می بود. این کار توسط دستگاه مخصوصی انجام می شد اما چون نی ها تازه بودند و آب هم در جذر و مد بود، نی ها کوبیده شده دوباره به وسط آبراه کج می شدند و راه عبور قایق ها را در شب عملیات می بستند. نی های جدا شده به پروانه موتورها گیر می کرد و حرکت متوقف می شد. آن وقت ها آقا ولی مسوول طرح و عملیات لشگر بود.

او قبل از عملیات همه آبراه ها را برای اطمینان بررسی می کرد و وقتی به نی های مزاحم می رسید. به نیروها می گفت: «داخل آب شیرجه بزنید و نی ها را از سر راه بردارید.»

رزمندگان با وجود هوای سوزناک و زمستانی هور، داخل آب سرد می پریدند و نی ها را می کندند. برای کندن نی هایی که نیاز به قدرت بدنی بیشتری داشت، خودش اقدام می کرد تا راه عبور نیروها در شب علمیات باز باشد ...

شهید نورعلی شوشتری، هم رزم شهید:

مدتی بود که نیروهای خراسان در منطقه فکه مستقر بودند. عراقی ها از روی بلندی ها رفت و آمد ما را زیرنظر داشتند و تقریبا متوجه شده بودند که می خواهیم در آن منطقه عملیات کنیم.

دشمن از روی یکی از ارتفاعات منطقه بر سر رزمنده ها آتش ریخت و آرامش منطه را به هم زد. آقا ولی ناگهان سوار ماشین شد و به سمت عراقی های حرکت کرد تا آتش دشمن را طرف خود بکشاند. با انتقاد پرسیدم: «این چه کاری بود شما کردید؟» گفت: «چه کار باید می کردم؟ صبر می کردم دشمن همین طور روی نیروها آتش بریزد؟ این کار را کردم تا آتش دشمن متوجه من شود و بچه ها در امان بمانند.»

محمد پاشایی از دوستان و هم‌رزمان شهید:

دریکی از بازدیدهایی که میرزا جواد آقای تهرانی از جبهه داشتند لباس فرم سپاه را برای وی آوردند میرزا جواد آقا بعد از خواندن دعا لباس را به تن کرد و رو به آقا ولی کرد و گفت: شما چه می‌فرمایید؟ آقا ولی هم گفت: برویم قرارگاه کربلا. سپس میرزا جواد آقا گفت: الآن ولی ما ایشان است و هر امری کند بر ما واجب الاطاعت است. میرزا جواد آقا کسی بود که باطن افراد را می‌دید و این حرف را بی‌دلیل بر زبان جاری نکرد. میرزا جواد آقا را به قرارگاه کربلا بردیم و به اتاقی که کالک‌های عملیاتی در آن قرار داشت وارد شدیم که شهید حسن باقری، شهید علی صیادشیرازی، محسن رضایی، رحیم صفوی وتنی چند از فرماندهان ارتش حضور داشتند. شهید حسن باقری از میرزا جواد آقا پرسید: در مورد عملیاتی که در از طریق اروند انجام می‌شود صحبت کنید که میرزا جواد آقا گفت: این‌ها مال ما طلبه‌هاست شما تمام همتان را روی عملیاتتان بگذارید. بعد به حسن باقری گفتم از ولی‌الله از میرزا جواد آقا بپرسید که وی در جواب شهید حسن باقری گفت: وقتی من آمدم جبهه بر من جواد واجب است که هر امری کند قبول کنم. شهید چراغچی یک فرمانده تمام‌عیار بود و خداوند قدرتی به وی داده بود که روحش تعالی پیدا کند و به فکر جسمش نباشد. شهدا ملک نبودند انسان‌های خاکی بودند و مثل ما زندگی می‌کردند ولی به علایقشان پشت کردند و همین شد که خداوند مقام شهادت را به آن‌ها مرحمت فرمود.

محکی، بیسم چی شهید چراغچی:

در جریان عملیات بدر ما در منطقه به‌عنوان بی­سیم­چی آزاد بودیم و مأموریت داشتیم تا هر یک از مسئولین که قصد سرکشی به خط مقدم رادارند همراهی کنیم آن روز قرعه به نام من افتاد و به همراه آقا ولی عازم خط شدم با دیدن وی نیروهایی که تعدادشان حدود بیست‌نفری می‌شد روحیه تازه‌ای گرفتند. وضعیت در آن روز کمی سخت شده بود ازیک‌طرف بعضی فرماندهان تقاضای نیرو و مهمات داشتند و فشار بسیار زیادی بود و از طرفی هم دشمن پاتک بسیار شدیدی را آغاز کرده بود به‌نحوی‌که به چهل یا پنجاه متری ما رسیده بودند و صدای شنی‌های تانک را به‌خوبی می‌شنیدیم دشمن خاک‌ریز را مورد هدف قرار داده بود و ما با آنچه در دست داشتیم مقاومت کردیم تا جایی که تانک‌های دشمن‌روی خاک‌ریز آمد ولی نیروهای پیاده‌نظام و خدمه تانک فرار کردند. غروب آن روز خاک‌ریزی پشت خاک‌ریز اول زدند و با ایشان جهت بررسی شرایط به آنجا رفتیم و شهید چراغچی نیازها را از طریق بی‌سیم به عقب اعلام کرد. نماز مغرب را خواندیم و من مختصر استراحتی کردم وقتی بیدار شدم دیدم آقا ولی هنوز در حال نماز است و این کار تا صبح ادامه داشت بعد از نماز صبح باز دشمن اقدام به پاتک کرد زمانی که وی برای بررسی وضعیت دشمن سر خود را از خاک‌ریز بالا برد مورد اصابت گلوله قرار گرفت در آن شرایط وی را با موتور به عقب انتقال دادیم و چون سردار قالیباف وضعیت شهید چراغچی را از نزدیک دید دستور داد که وی را با بالگرد به تهران منتقل کنند که باخبر شدم در بیمارستان شهدای تجریش بستری شد که در روز 18 فروردين بعد از گذشت 25 روز به درجه رفیع شهادت نائل آمد.

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده