ماجرای لباس نو
سهشنبه, ۰۸ بهمن ۱۳۹۸ ساعت ۱۰:۱۸
مادر شهید"حسن رامه ای" در خاطرات خود چنین می گوید: «مردم وضع خوبی نداشتند.عید به عید به هر زحمتی بود براي بچه هـا لبـاس میخریدند. او دانش آموز راهنمایی بود. وقتی از بیرون آمدم لباس نویی را که بـرایش تهیه کرده بودیم در تشت آب انداخته بود و چنگ میزد. ناراحت شدم. گفتم: این چه کاریه که میکنی؟ چرا لباس نو رو میشوري. گفت: نمیخوام بچه هـایی کـه لباس نو ندارن، تـن مـن لبـاس نـو ببینن.»
به گزارش نوید شاهد سمنان شهید حسن رامهاي هفتم بهمن 1344 در شهرستان گرمسار ديده به جهان گشود. پدرش ابوالفضل، بنا بود و مادرش خديجه نام داشت. تا پايان دوره متوسطه در رشته اقتصاد درس خواند و ديپلم گرفت. طلبه بود. از سوي بسیج عازم جبهه شد. بيست و سوم شهريور 1367 با سمت فرمانده گروهان امام سجاد در مريوان بر اثر انفجار مین و اصابت تركش به شهادت رسيد. مزار او در گلزار شهداي شهرستان زادگاهش واقع است.
آنچه میخوانید خاطراتی به نقل از مادر شهید "حسن رامه ای" است که تقدیم حضورتان میشود
مکتب امام حسن(ع)
گفت: «دستتون درد نکنه! اسم خوبی برام
گذاشتین! خـدا کنـه رفتـارم
هم مثل امام حسن بشه.»!
گفــتم: «مادرجــان چــه عیبــی داره
مثــل داداشــت، مدرســه ات رو کــه
تموم کردي بري دانشگاه درس بخونی.»؟
گفـت: «اگــه قــرار باشـه راه امــام
مجتبــی رو بـرم، بایــد بــرم حــوزه و
بفهمم امام حسن چی گفته و چطوري رفتار
کرده.»!
ماجرای لباس نو
مردم وضع خوبی نداشتند. عید به عید به هر زحمتی بود براي بچه هـا لبـاس میخریدند. براي خودشان که شاید چند عید در میان میتوانستند لبـاس تهیـه کنند. او دانش آموز راهنمایی بود. وقتی از بیرون آمدم لباس نویی را که بـرایش تهیه کرده بودیم در تشت آب انداخته بود و چنگ میزد. ناراحت شدم.
گفتم:«این چه کاریه که میکنی؟ چرا لباس نو رو میشوري.»؟
گفت:«نمیخوام بچه هـایی کـه نـدارن نـو بپوشـن، تـن مـن لبـاس نـو ببینن.»
آرزوی شهادت
هر بار می خواست به منطقه برود او را
از زیـر قـرآن رد مـیکـردم. آنرا میبوسید و خداحافظی میکرد. بار آخر
وقتـی خواسـت از زیـر قـرآن رد شـود گفت:«مادرجان همه رفقاي من به
آرزوشون رسیدن جز من!«.
گفتم:«انشاالله تو هم بـه آرزوت
مـیرسـی! مـیري و بـه سـلامت بـر میگردي.»!
گفت:«براي برگشتنم اینقدر نذر و نیاز
نکن! دیگه خجالت مـیکشـم بـا مادرهاي رفقاي شهیدم احوالپرسی کنم.»
ادای دین
گفتم:«مادرجان همه اش که نبایـد تـو بـري، بـه سـهم هـم کـه باشـه، شما برادرها سهمتون رو رفتین!«.
گفت:«مادرجان! سهمیه بندي نیست. براي
اداي دینمون میریـم. کسـی نگفته که کی بره و کی نره. اگه جلوي
دشمن رو نگیریم همین آب و برقی هـم که داریم قطع میکنن. حتی اختیار ناموس
خودمون رو بهمون نمیدن. اختیـار مملکت دست بیگانه باشه زندگی به چه درد
میخوره»؟
شرط قبولی اعمال
میگفت:«مادرجـان هرکـاري مـیکنـی
بـراي رضـاي خـدا بکـن! اگـه میخواي چیزي به کسی بدي طوري بده که
اگه با دست راست مـیدي دسـت چپ متوجه نشه! یادت باشه که فقط
کارهایی از ما قبول میشه که براي رضاي خدا باشه»
نحوه امتحان خداوند
گفت:«مادرجان حسرت مال دنیا رو نخور.»!
گفتم:«مادرجان ما که سواد نداریم. اگه کاري میکنیم از سر نادونیه.»
گفت:«اگه آدم از سر نادونی کاري کنه خدا میبخشه. اما وقتـی چیـزي رو بدونه، دیگه جواب دادنش راحت نیست! وقتی نمیدونی همسایه شـام نـداره خیلی مشکل نیست. اما اگه بدونی و برات مهم نباشه، نمیشه جـواب داد. خـدا آدمها رو امتحان میکنه. از تندرستی و مریضی، داشـتن و نداشـتن و چیزهـاي دیگه. پس آدم نباید بدون رضایت خدا قدم برداره»
گفتم:«مادرجان ما که سواد نداریم. اگه کاري میکنیم از سر نادونیه.»
گفت:«اگه آدم از سر نادونی کاري کنه خدا میبخشه. اما وقتـی چیـزي رو بدونه، دیگه جواب دادنش راحت نیست! وقتی نمیدونی همسایه شـام نـداره خیلی مشکل نیست. اما اگه بدونی و برات مهم نباشه، نمیشه جـواب داد. خـدا آدمها رو امتحان میکنه. از تندرستی و مریضی، داشـتن و نداشـتن و چیزهـاي دیگه. پس آدم نباید بدون رضایت خدا قدم برداره»
منبع: کتاب من از دیار حبیبم/ نشر زمزم هدایت
نظر شما