شهید"سعیدرضا عربی" در سخت ترین شرایط جبهه نماز شب را ترک نمی کرد. او در میان همرزمانش به "سعیدرضا عارف" مشهور شده بود. نوید شاهد سمنان خاطراتی از همرزمان این شهید بزرگوار را برای عاقمندان منتشر می کند.

به گزارش نوید شاهد سمنان شهید سعيدرضا عربي بيست و سوم آذر 1342 در شهرستان سمنان به دنيا آمد. پدرش عبدالحسين، بازنشسته آموزش و پرورش بود و مادرش جهان‌خانم نام داشت. تا پايان دوره متوسطه درس خواند و ديپلم گرفت. به عنوان پاسدار در جبهه حضور يافت. يازدهم تير 1365 در مهران توسط نیروهای عراقی بر اثر اصابت تركش به شهادت رسيد. پيكر وي در گلزار شهداي امامزاده يحياي زادگاهش به خاك سپرده شد.

در ادامه شما را به خواندن خاطراتی به نقل از همرزمان شهید بزرگوار دعوت می کنیم.

وضو گرفتن برای نماز شب

آن شب برف سنگینی باریده بود.شیرهای آب یخ زده بود و امکان وضو گرفتن نبود. نیم ساعت اطراف مقر مهاباد دور زدیم.

سعیدرضا  گفت:«باید نماز شب مون رو بخونیم!»

با هم به نقطه ای رفتیم. لایه برف و یخ را که رد کردیم، به آب رسیدیم و وضو گرفتیم. با این که نماز شب بود، اگر کسی وارد حسینیه می شد، فکر می کرد نماز صبح است. گروهی نماز شب می خواندیم. بعد از نماز هم، هر کس روی سرش چفیه ای می گذاشت و مشغول راز و نیاز با خدا می شد و صدای الهی العفوش بلند می شد.

 

نگذار نماز جماعت از دستت بره

دستی بر سرم کشید و گفت:«پاشو بریم، انشاالله خوب میشن!»

با درماندگی گفتم:«نمی تونم روی پام بایستم، بس که پاهام می لرزن.»

در حال که کمک می کرد بلند شوم، گفت:«من کمکت می کنم و زیر بغلت رو می گیرم. نگذار نماز جماعت از دستت بره. سعی کن تو بر بیماری غلبه کنی، نه اون بر تو.»

 

راز و نیاز در میان خمپاره ها

شبی برای استراحت در سنگر سعیدرضا بودم. نیمه های شب از خواب بیدار شدم. دیدم سعیدرضا نیست. نگرانش شدم. ما در تیررس دشمن بودیم. گاه و بیگاه، خمپاره ای در اطراف منفجر می شد. با خودم گفتم:« نکنه خدای ناکرده بلایی سرش بیاد؟!»

با احتیاط از سنگر بیرون آمدم. به اطراف نگاه کردم. او را دیدم که در چند قدمی سنگرمان در چاله ای نه چندان گود، با خدای خود خلوت کرده و مشغول راز و نیاز بود.

 

در انتظار شهادت

قبل از عملیات کربلای یک با هم بودیم. بعد از نماز صبح بود. سعید حرف می زد و گریه می کرد. در تمام جملاتش می گفت:«خدایا! مگه من چه گناهی کردم که هنوز شهید نشدم. این همه رفتم و اومدم، این همه بچه ها در کنارم شهید شدن، ولی من...»

بعد از عملیات شنیدم که او هم شهید شده.


سعید رضا عارف

همرزمش می گفت:« تعریف سعیدرضا رو در تیپ بیست و یک امام رضا شنیده بودم، ولی خودم با ایشان برخورد نداشتم. روزی در قرارگاه تیپ، جلسه ای برگزار شد. برادری صحبت می کرد و حرف های جالبی می زد. سراپا گوش شدم. از حرف هایش لذت می بردم. پایان جلسه از بچه ها خداحافظی کرد و رفت. از بغل دستی ام پرسیدم:«این برادر کی بود؟» گفت:«سعیدرضا عربی بود که در تیپ به سعیدرضا عارف مشهوره».  
برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده