خاطره خود نوشت شهید نظری (4)؛
شهید عبدالرضا نظری در دفتر خاطرات خود می نویسد: چند روزي که آن جا مانديم اسلحه و تجهيزات گرفتيم و چند روزي در آن جا مانديم تا در روز شنبه 12بهمن1364 فرمانده ي محترم تيپ حاج اسدي براي مان سخنراني کرد.

از نهر حاج محمد به اروند

به گزارش نوید شاهد فارس، شهید عبدالرضا نظری در یازدهم تیر ماه 1347 در کازرون دیده به جهان گشود . وی تحصیلات خود را تا مقطع سوم متوسطه در رشته علوم اقتصادی گذراند با آغاز جنگ تحمیلی به جبهه رفت و سرانجام در چهاردهم آذر 1365 به درجه شهادت نائل آمد.


متن خاطره خود نوشت:

سفر پنجم که به جبهه رفتم
من و ديگر برادران که همه از کازرون بودند و روستاهاي اطراف کازرون در روز دوشنبه 29مهرماه1364 در پيچ کازرون جمع شديم و من که با آقاي مشي و پيکر و عبدالله شفيعي که با هم دوست شده بوديم با هم بوديم خلاصه روز دوشنبه از بسيج کازرون تمام نيروها حرکت کردند و به طرف شيراز رفتند و من و ديگر بچه ها که با هم بوديم سوار يک دستگاه ميني بوس شديم و از کازرون به شيراز رفتيم . موقعي که به شيراز رسيديم رفتيم مقر صاحب الزمان شيراز آن جا تمام نيروهاي استان فارس مي آمدند و از آن جا اعزام مي شدند خلاصه نزديک ظهر رسيديم آن جا رفتيم داخل وسايل مرخصي خودمان گذاشتيم داخل سالن خواب و رفتيم نماز خوانيد با بچه ها و بعد از نماز رفتيم نهار خورديم و خلاصه همين طور در آن جا گشت مي زديم .


تيپ المهدي
روز دوشنبه 29مهر1367 روز سه شنبه 30مهر1364 آن جا بوديم و روز چهارشنبه که 1مهر1364 بود صبح بعد از مراسم صبحگاهي و بعد از صبحانه رفتيم داخل ميدان صبحگاهي سازماندهي شديم . خلاصه در حدود 25 نفر بوديم که مي خواستيم برويم تيپ المهدي براي اين که بچه هاي کازرون يکي از آن ها آمده بود از گردان فجر و اسممان را نوشته بوديم که برويم آن جا خلاصه موقعي که سازماندهي کردند حاج فرهاديان فرد معاون گردان هم آن جا بود و به او گفتيم موقع اين است که مي خواهيم بيائيم آن جا ، خلاصه 25 نفر بوديم که مي خواستيم برويم گردان فجر ، با ديگر برادران که مي خواستند بروند تيپ المهدي سوار چند دستگاه اتوبوس شديم و شب رسيديم پايگاه پنجم شکاري در اميديه که تيپ المهدي هم آن جا بود . خلاصه آن جا مانديم و روز پنج شنبه هم در آن جا مانديم و روز جمعه سازماندهي شديم و به پرسنلي تيپ گفتيم که ما مي خواهيم برويم گردان فجر .

خلاصه کارت و پلاک براي ما تهيه کردند و با يک دستگاه اتوبوس به 35 کيلومتري بودند و رفتيم به گردان فجر آن جا که رفتيم تقسيم شديم بين گروهان ها و به دسته هاي گروهان ها من و آقاي مشي و پيکر و عبدالله شفيعي و يک نفر ديگر رفتيم داخل دسته ي علي رضا صديق ، و معاون آن هم حسن جمال زاده بود چند روزي در 35 کيلومتري اهواز مانديم و بعد به 75 کيلومتري رفتيم که 75 کيلومتري دور مي شديم از اهواز که به آنجا خليف آباد مي گفتند چند روزي آن جا مانديم و من با چند تن ديگر به مرخصي رفتيم که يک فرمي بياوريم و امتحان بدهيم بعد از چهار روز آمديم از مرخصي ، که ديديم بچه ها آمده اند به پايگاه پنجم شکاري و چند روزي را در پايگاه پنجم شکاري بوديم که تعدادي از بچه ها رفتند کرمان آموزش و من به علت اين که امتحان داشتم در پايگاه ماندم و امتحان دادم و بعد از امتحان من و سيد مسلم نجيبي و جمشيد خداياري و چند تن ديگر از برادران زرقان رفتيم سه کيلومتري آموزش ادوات يعني پدافند و چيزهاي ديگر . بعد از 15 روز که آموزش تمام شد به پايگاه برگشتيم و من 15 روز مرخصي رفتم و بعد از  15 روز آمدم ديدم که بچه ها رفته اند يک پادگان ديگر ، من و چند تن ديگر از برادران سوار يک ميني بوس شديم و از کازرون رفتيم اهواز ، آن پادگاني که تيپ المهدي رفته بود 10 کيلومتر از پليس راه انديمشک دور مي شدي و به پادگان رسيديم که نام آن هم گذاشته بودند پادگان امام خميني .


از نهر حاج محمد به اروند

ما رفتيم داخل پادگان ، چند روزي که آن جا مانديم اسلحه و تجهيزات گرفتيم و چند روزي در آن جا مانديم تا در روز شنبه 12بهمن1364 فرمانده ي محترم تيپ حاج اسدي براي مان سخنراني کرد در مورد عمليات و چند روز ديگر در پادگان مانديم تا در روز چهارشنبه 16بهمن1364 سوار اتوبوس شديم و به نهر حاج محمد که چند کيلومتر از آبادان فاصله داشت رفتيم . چند روزي در نهر حاج محمد بوديم تا اين که روز شنبه عصر فرمانده گروهان مان محمد صادق دهقان ما را توجيح کرد. قبل از نماز مغرب و عشاء شام خورديم و بعد از شام نماز خوانديم و تمام تجهيزات را بستم . جليقه ي نجات را هم به تن کرديم و رفتيم سوار قايق شديم . از ساعت 8 سوار قايق شديم تا ساعت 11 شب 21بهمن1364 بود خلاصه آماده دستور عمليات شده بوديم که يک دفعه من ديدم آب زيادي داخل قايق شده بود گفتم اين قايق سوراخ نيست گفتند نه سوراخ نيست خلاصه آب به مرور زمان زياد و زيادتر مي شد تا اين که معلوم شد قايق سوراخ است رفتيم و قايق مان را تعويض کرديم يک قايق ريچنيدر که يکي از قايق هاي خوب به شمار مي رفت سوار شديم و سکاندار قايق هم يکي از بچه هاي کازروني بود به نام قاسم حدايقي . خلاصه افرادهايي که داخل قايق بوديم از اين قرارند : جعفر کتوئيي که فرمانده ي دسته ي ما بود و خودم و حميد شهامت و عباس بازيار و منوچهر غلامي و حيدر شيرويسي و سه تن از برادران ديگر . خلاصه همه ي قايق ها آمده بود و قايق ما هم کنار آن ها آماده بود تا اين که دستور رسيد و ما حرکت کرديم موقعي که حرکت کرديم

رمز 12 بیست و دو
ساعت 11 شب 24بهمن1364 بود از نهر حاج محمد به طرف اروند که رودخانه ي بسيار بسيار بزرگي بود حرکت کرديم و يک مقدار جلو رفتيم و موقعي که از نهر حاج محمد خارج شديم و داخل اروندرود رفتيم به خاطر اين که شب بود و هوا خيلي تاريک بود و قايق ها زياد آمد و رفت مي کردند و بعضي از قايق ها عقب ماندند و چند تاي آن هم خراب شد و خاموش مي شدند و يا داخل گل و لاي گير مي کردند چند تاي قايق ها از جمله قايق ما با ديگر قايق هاي گروهان ما داخل اروند گم شديم و ديگر قايق هاي گروهان ما رفتند و به مقصد رسيدند ولي قايق ما و يک قايق ديگر که معاون گروهان ما داخل آن بود بر روي آب هاي اروندرود گم شديم راستي فراموش کرديم موقعي که مي خواستيم حرکت کنيم يک رمزي که از طرف محسن رضائي آمده بود و براي تمام تيپ و لشکرها يکي بود که آن رمز هم به ما گفتند آن رمز اين بود 12 و 22 ، چون اين عمليات در بهمن ماه 1364 آغاز شد و به علت اين که امام در 12 بهمن به ايران آمده بود و 22بهمن رژيم شاه سرنگون شد و جمهوري اسلامي به پيروزي رسيد براي اين علت اين رمز گذاشتند 12 و 22 .

انتهای متن/
منبع: پرونده فرهنگی، مرکز اسناد ایثارگران فارس

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده