روایت محمد حسین طالبیان از پدر شهیدش محمد طالبیان/قسمت دهم
پنجشنبه, ۳۱ مرداد ۱۳۹۸ ساعت ۰۷:۳۰
صوت زیبای قاری در فضای با طراوت حیاط پیچیده بود. همه دیدند حاج آقا طالبیان همان جایی که درست زیر پایش چاله ای آب جمع شده بود به سجده افتاد. هیچ کس جز حاجی به این مسئله توجه نکرده بود که آیه ای را که قاری می خواند سجده واجب دارد.

نوید شاهد همدان: بچه ها در حیاط دبیرستان، سر صف ایستاده بودند و با وجود باران ریزی که می آمد و چاله های حیاط را پر می کرد، به آوای ملکوتی کلام الله مجید که توسط یکی از بچه ها قرائت می شد گوش می دادند.

بچه ها می دانستند آقای طالبيان دعوت شده که آن روز سر صف برایشان سخنرانی کند.

صوت زیبای قاری در فضای با طراوت حیاط پیچیده بود. همه دیدند حاج آقا طالبیان همان جایی که درست زیر پایش چاله ای آب جمع شده بود به سجده افتاد. هیچ کس جز حاجی به این مسئله توجه نکرده بود که آیه ای را که قاری می خواند سجده واجب دارد.

هر وقت برای رضای خدا کاری انجام دادی، از هیچ کس نترس

نشسته بودم توی حیاط و هندوانه می خوردم.

بابا با ناراحتی آمد تو و پرسید: خبر داری که توی خیابان دعواست و دارند دوستت را کتک می زنند؟! با خونسردی شانه هایم را بالا انداختم و گفتم: بله، خبر دارم؛ اما به من چه مربوط ؟!

گفت: خجالت بکش، پسر! ریخته اند سر دوستت دارند می کشندش، آن وقت تو همین طوری بی خیال نشسته ای و هندوانه می خوری و می گویی که به من چه! ياالله بلند شو برو کمک اش کن.

چندتا از منافقین دوست حزب الهیم را گرفته بودند به باد کتک. یک ضربه چاقو هم بالای چشمش زده بودند و خون از سر و صورتش می ریخت.

رفتم کمکش و با هم روی شان را کم کردیم و برگشتیم خانه.

فردای آن روز، نامه ای از دادگاه به دست ام رسید. یکی ازم شکایت کرده بود. نامه را نشان بابا دادم و گفتم: این هم نتیجه اش، از من شکایت کرده اند. باید بروم دادگاه. بابا دستی به شانه ام زد و گفت: پسرم! تو حالا مرد شده ای. از این نامه ها ممکن است باز هم برایت بیاید. هر وقت برای رضای خدا کاری انجام دادی، از هیچ کس نترس.

منبع: پرونده شهید در بنیاد شهید و امور ایثارگران استان همدان و کتاب آقای معلم نوشته خانم مهین سمواتی


برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده