با راویان قیام ملی پانزدهم خرداد/3
سه‌شنبه, ۱۴ خرداد ۱۳۹۸ ساعت ۱۶:۴۲
حجت الاسلام جواد محدثی روایت می کند: وقتی که از شهر قم بیرون می رفتیم- خیلی واضح – بالای پشت بام مسجد اعظم و بالای حرم تیربار کار گذاشته بودند. سربازها و مامورهای گارد، تانکهایی که در جاهایی از شهر مستقر بودند، همه اینها را ما دیدیم.
گلوی مادری که با قنداق تفنگ کبود و چادرش پاره پاره شد

به گزارش نوید شاهد، روز پانزدهم خرداد 1342 با شروع تظاهرات، مردم به رگبار بسته می شوند و برای ساواک فرقی نمی کند آن که می کشد کودک است یا سالخورد؛ زن است یا مرد. زنان بسیاری در این حادثه خونین، جان خود خود را از دست دادند و یا ردِ تیر سربازان در تمام عمر بر جانشان ماند.

همزمان با پنجاه و ششمین سالروز حادثه خونین 15 خرداد 1342، با روایان این روز همراه شده ایم و روایت هایی از حوادث این روز تاریخی را مرور می کنیم. این روایت از کتاب «خاطرات 15 خرداد» نوشته «علی باقری» انتخاب شده است.


گلوی مادری که با قنداق تفنگ کبود و چادرش پاره پاره شد


روایت حجت الاسلام جواد محدثی:

درحادثه پانزده خرداد، آن طور که یادم هست، کلاس پنجم ابتدایی بودم. آنچه به خاطرم مانده این است که پدرم به مناسبت ایام محرم، در سفر تبلیغی بود و مادرم هم در مجالس عزاداری و روضه بودند. من در مدرسه بودم که اوضاع شهر متشنج شد.

صدای تیراندازی، خیلی شدید بود. مدرسه ما را در همان ساعات اولیه درگیری تعطیل کردند. من به خانه آمدم و با خواهرم در منزل تنها بودیم. چون اولین بار بود که صدای تیر می شنیدیم، انعکاس صدای گلوله، طوری بود که ما فکر می کردیم گلوله ها به شیشه های اتاق ما می خورد. خانه مسکونی ما- در آن موقع به حرم نزدیک بود. درحالت بیم و هراس بودیم که مادرم از بیرون آمد. در دالان دم در کوچه نشست. از چهره اش معلوم بود که وضع عادی ندارد. از قضایای بیرون صحبت می کرد و از صحنه هایی که به چشم خودش دیده بود. وضع ظاهری خودشان هم خبر ازحادثه ای می داد. چادر مشکی که به سر داشتند، از چند جا پاره پاره شده بود. لباسهایشان خاک آلود بود. من چشمم افتاد به قسمت زیر گلوی مادرم، دیدم که کبود است. پرسیدم: «چطور شده؟» چون نمی خواست ما را نگران کند، گفت: «در مجلس روضه خوانی، سینه زدیم، قرمز شده ولی بعدها در توضیحات بیشتری که داد معلوم شد که در هجوم، سربازها با قنداق تفنگ ایشان را زده اند. مادرم به ما گفت که در بیرون، چگونه افراد را می کشتند، و یا این که فلان مغازه دار، جلو مغازه اش ایستاده بود که تیرخورد به شکمش، خم شد و پشت کمرش دهان باز کرد، افتاد و مرد. وقتی مادرم قضایای آن روز را بازگو کرد- پس از تعطیلی مدارس و امتحانات تصمیم گرفته شد که به شهر و زادگاه خود بازگردیم.

وقتی که از شهر قم بیرون می رفتیم- خیلی واضح بالای پشت بام مسجد اعظم و بالای حرم تیربار کار گذاشته بودند. سربازها و مامورهای گارد، تانکهایی که در جاهایی از شهر مستقر بودند، همه اینها را ما دیدیم و باهمین وضع، شهر قم را ترک کردیم.

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده