مصاحبه اختصاصی نوید شاهد سمنان با مادر گرامی شهید قربانعلی(مجید)ترامشلو
خیلی اخلاقش خوب بود . هرچی بهش می گفتند، نرو می گفت: درخت اسلام آبیاری می خواد و باید براش خون داد . هنوز هم من باهرصدای دری ازجا می پرم وامید دارم بچه ام زنده باشه .

نوید شاهد سمنان: قربانعلي ترامشلو سوم فروردين 1347، در شهرستان سمنان ديده به جهان گشود. پدرش حضرتقلي و مادرش قمر نام داشت. دانش ‏آموز سوم متوسطه بود. به عنوان بسيجي در جبهه حضور يافت. بيست و سوم اسفند 1363، در شرق رود دجله عراق به شهادت رسيد. پيكر او مدت‌ها در منطقه برجا ماند و پس از تفحص در گلزار شهداي زادگاهش به خاك سپرده شد. او را مجید نیز می‏ نامیدند.



هنوز هم امید دارم بچه ام زنده باشه

بسم الله الرحمن الرحیم

درخدمت خانواده بزرگوارشهید قربانعلی ترامشلو هستیم .

- سلام مادرجان .

علیک سلام .

- خوب هستین ؟

الحمدالله .

- لطفا خودتون رومعرفی کنید ونسبتتون رو باشهید بفرمایید ؟

بنده قمرگرجی هستم ، مادرشهید قربانعلی ترامشلو .

- مادرجان ما اومدیم درمورد شهیدت حرف بزنیم وخاطرات شما رو ازابتدای طفولیت تا روزی که به شهادت رسید ثبت کنیم . اینها قراره درتاریخ شفاهی کشورمون ثبت بشه با توجه به اینکه پدرشهید هم فوت شده به سوالات ما پاسخ بدین . زمانی که شهید متولد شد چه مناسبتی بود ؟

عید قربان به دنیا اومد .

- چرا اسم شهید روقربانعلی گذاشتین ؟

چون عید قربان به دنیا اومد اسمش وقربانعلی گذاشتیم .

- روزی که شهید به دنیا اومد هوا چطوربود ؟

ما تو سمنان درتکیه سفید زندگی می کردیم . نزدیک ظهر به دنیا اومد .

- شغل پدرشهید چی بود ؟

اوایل کارگری می کرد و کم کم وارد جهاد شد ، راننده جهاد بود .

- ایشون سواد هم داشتن ؟

سوادش کم بود ولی خیلی هوشیاربود .

- شما سواد داشتین ؟

نه .

- خونه برای خودتون بود ؟

مستاجر بودیم .

- اون زمان ابتدای ازدواج زن ومرد با خانواده ی شوهر زندگی میکردند ، شما هم همین طور بودین ؟

مادرشوهرم گرمساربود و پدرشوهرم هم فوت کرده بود . مادرشوهرم هرچند وقت یکبارمیومد خونه ی ما ، ما خودمون هم مستاجر بودیم .

- اصالتا سمنانی هستین ؟

من سمنانی بودم ولی شوهرم گرمساری هست .

- اون زمان که همسرتون کارگر بود ، وضع مالی تون خوب بود ؟

بد نبود .

- خود شما هم کمک خرج خانواده بودین ؟

نه ، من فقط خونه داربودم . پدرم وقتی کوچک بودم فوت کرد و مادرم هم وقتی دوازده ساله بودم ازدنیا رفت .

- با همسرتون نسبت فامیلی داشتین ؟

نه ، غریبه بودیم .

- چند تا فرزند داشتین ؟

چهارتا فرزند داشتم وفرزند سومم قربانعلی بود . قبل ازاون دوتا برادر بودند و فرزند چهارمم هم پسربود ولی بچه ام ازدنیا رفت .

- مادرجان اون زمان که دکترودرمان نبود . بچه ها تو خونه به دنیا میومدند ، یادتون هست روزی که شهید متولد شد چه شرایطی داشتین ؟ پدرشهید هم منزل بود ؟

نه ، ایشون سرکاربود .

- کسی پیش شما بود ؟

دخترعمه ام وخواهرم ازتهران اومده بودند سمنان پیش من . رفتند سراغ قابله وفرزندم متولد شد .

- چون روز عید قربان متولد شد ، این اسم رو انتخاب کردین ؟

بله ، عموم گفت ، این اسم رو روش بگذاریم .

- قبل ازاینکه شهید به دنیا بیاد شما وپدر خدا بیامرزش هم خواب ندیده بودین ؟

نه .

- زمانی که شهید ده روزه شد ، ولیمه هم دادین ؟

بله ، ولی خیلی جزئی بود .

- کی تو گوش شهید اذان گفت ؟

شهید وبردیم امام زاده یحیی ، یه پیرمرد خادم بود که خدا رحمتش کنه ایشون تو گوشش اذان گفت . همون جلوی حرم هم دفنش کردند خیلی مومن بود .

- وقتی شهید کم کم بزرگترشد و دست چپ وراستش وشناخت ، هیچ وقت بیمارنشد که مثلا شما برای بهبودش نذری کنید ؟

عموی ناتنی خودم بیمارشد ، من وپدرشهید همراه خودش رفتیم تهران . بین راه تب کرد و بردیمش خونه برادرم وعموم هم اونجا بود . شب دیدم بچه ام خیلی بی تابی میکنه و طاقت نداره . اون زمان دکتر مجید بود نزدیک امامزاده مطب داشت . دکترگفت ، باید سریع آزمایش بده و بردیمش آزمایش . گفتن ، رماتیسم مفصلی گرفته چون تب شدیدی داشت . گفتن ، باید بستری بشه . هروقت هوا سرد میشد ، بچه ام هفده هیجده روز بستری میشد . تو بچگی خیلی باهوش وشیرین زبون بود . بهش می گفتم ، بدو بدو نکن .

می گفت ، نگران من نباش مادرهیچ اتفاقی نمیافته . خلاصه نذر ونیازکردم تا راه افتاد وخوب شد .

- دوران ابتدایی اش همین جا بود ؟

بله ، سمنان بود .

- وقتی شهید ابتدایی بود ، پدرشهید تغییر شغل نداد ؟

چرا، انقلاب که شد رفت تو جهاد . البته اون موقع که قربانعلی کلاس پنجم بود وهنوز انقلاب نشده بود .

- قربانعلی کمک حال زندگی تون نبود ؟

چرا، پدرش می رفت کارگری و اون هم همراهش می رفت .

- شهید تا کلاس چندم درس خوند ؟

دوم دبیرستان .

- انقلاب که شد ، مشغول به تحصیل بود ؟

بله ، تو مدرسه شریعتی درس میخوند .

- وقتی انقلاب شد ، تو تظاهرات هم شرکت می کرد ؟

بله ، حاج آقا عبدوس تو تکیه سفید همسایه مون بود و تو مسجد مهدیه بود . اسم برادرش حمید بود ودوست داشت مجید صداش کنیم . گفت ، مادر داره انقلاب میشه و میرم مسجد پای منبر حاج آقا عبدوس . شبها می رفتند تو خیابون ها اعلامیه می چسبوندن .

- هیچ وقت پیش اومد طی این مدت که فعال انقلابی بود ژاندارمها دنبالش کنند ؟

بله ، بابرادرش می رفت ومی دیدم که دنبالشون هستند . درهای اون زمان که مثل حالا نبود ، یه دربود ویه حلقه ی چوبی . صدا می زدند فلانی بچه تو بفرست بیرون ، چرا به ژاندارمها توهین کرده .

- هیچ وقت پیش اومد کتک هم بخورن ؟

می گفت ، دو سه بار باتوم خورده تو سرم . راهپیمایی خیلی میرفت .

- برادربزرگش اسمش حمید بود ؟

نه ، اکبربود .

- پدرشهید هم میرفت راهپیمایی ؟

بله ، می رفت ولی بچه ها بیشترمی رفتند .

- کم کم انقلاب که پیروز شد ، جوان ها تو پایگاه های بسیج نگهبانی میدادند . چون ابتدای انقلاب هرج ومرج زیاد شده بود ، شهید وبرادرش هم میرفتند ؟

بله ، اتفاقا هردوتاشون می رفتند . یه شب دیدم یه عکس آوردن خونه . عکس امام خمینی (ره) بود . به من گفتند ، ننه اگه این عکس و از ما بگیرن اعداممون می کنند . گفتم ، کی بهتون داده ؟

گفتند ، یه نفر داده . عکس وبراشون پنهان کردم و صبح دیدم یه اعلامیه افتاده تو حیاط . بچه ها اون موقع رفته بودند مدرسه .

یه همسایه داشتیم حاجی بود . بهش گفتم ، حاج خانم این رو انداختن تو حیاطمون .

گفت ، برو بیار .

وقتی بهش نشون دادم گفت ، این وبه کسی نشون نده امام (ره) داره میاد . پسربزرگم اعلامیه وعکس آقا رو ازمن گرفت . ماه رمضون ها مجید غذا می خورد و می رفت کشیک می داد . با اینکه سومی بود ولی خیلی درشت و قوی بود .

- مادرجان اون موقع یه عده ای خرابکاری میکردند ومغازه ها رو آتیش میزدند و غارت میکردند ، شهید وبرادرش دراین موارد کسی رودستگیرنکردند ؟

می گفت ، یه سری ها از این کارها می کنند .

- خودتون هم میرفتین تظاهرات ؟

بعضی وقتها می رفتم .

- هیچ وقت پیش نیومد شاهد تیراندازی یا شهادت کسی باشید ؟

یادم نیست .

هنوز هم امید دارم بچه ام زنده باشه

- ابتدای جنگ رزمنده ها خیلی نیازها داشتند . مردم به پشت جبهه کمک میکردند ، شما وپدرشهید هم فعال بودین ؟

بله ، من می رفتم کمک می کردم .

- ابتدای انقلاب امام خمینی (ره) به جوان ها دستور داده بود که مناطق محروم بروند و به مردم کمک کنند . شهید هم بابرادرش میرفت ؟

بله ، می رفتند ولی اسم روستاهایی که رفته بود و نمی دانم .

- برای جمع کردن کمک هم میرفتند ؟ هیچ وقت به شما نمیگفت ، قراره شهید بیارن ودرمراسمش شرکت کن ؟

بله ، می رفتیم ودرمراسمشون شرکت می کردیم .

- خود شهید هم میرفت ؟

خودش خیلی فعال بود و همه جا شرکت می کرد .

- اولین بارکه اقدام کرده بره جبهه ، چند سالش بود ؟

پانزده سالش بود .

- پس به صورت نیروی بسیجی رفته بود ؟

بله .

- اون زمان اکبررفته بود جبهه ؟

بله ، چهارماه بود که رفته بود .

- زمانی که رفت جبهه پیش برادرش بود ؟

برادرش چهارپنج ماه رفت جبهه و پدرش هم پنج ماه جبهه بود .

- اول کدوم یکی شون زودتررفت جبهه ؟

اول اکبررفت .

- تو جبهه غرب بود یا جنوب ؟

نمی دونم مجید تو حمله ی بدرشهید شد .

- مادرشهید براتون تعریف نمیکرد تو جبهه چکارمیکنه ؟ ابتدای جنگ رفته بود ؟

بله .

- وقتی اومد مجید هم گفت ، من میخواهم برم ؟

بله . گفتم ، نرو تو روماتیسم داری . گفت ، هرکاری کنی من باید برم . بارسوم که رفت شهید شد .

سومین بارپانزده روز رفتنش طول کشید . پدرشهید حالش بد شده بود و برده بودیمش بیمارستان بستریش کرده بودیم ، حمله هم خیلی شدید بود .

یه روز دیدم همسایه مون اومد وگفت ، مژده بده .

گفتم ، چی شده ؟

منو با خودش برد خونه شون و دیدم مجید تو گل خونه شون نشسته . این عکس هم همونجا گرفتیم .

گفتم ، چی شد که اومدی مجید جان ؟

گفت ، آقای اخلاقی بهم گفته ،بابا مریضه .

من اومدم بابامو ببینم و برم . دوروز موند و وقتی رفت . تامن رفتم جلوی سپاه نمی دونم کی سوارماشین شد ورفت .

- منظورتون محمود اخلاقی هست ؟

بله ، ایشون فرمانده اش بود . کیومرث نوروزی هم بود . مهدی محب الشاهدین هم بود که اینها هم شهید شدند .

- وقتی اولین باررفت ، تو جبهه چه کاری انجام میداد ؟

می گفت ، آرپیچی زن هستم .

- جبهه غرب بود یا جنوب ؟

نمیدونم .

- اون زمان که برای عیادت پدرش اومده بود ، برادرش هم جبهه بود ؟

نه ، ایشون اومده بود .

- وقتی اومد دیدن پدرش چه مدت موند ؟

دو روز بیشترنموند و روز سوم رفت . خیلی بعد ازرفتنش طول نکشید که شهید شد . نزدیک عید بود وتو خونه نشسته بودیم . قبل ازاون هرهفته نامه می داد ولی سه هفته بود که نامه ای نداده بود . من به پدرش گفتم ، برو ببین چرا خبری ازش نیست ؟

رفت پرسید و بهش گفته بودند ، رفتن رزمنده ها دست ماست ولی برگشتنش باخداست .

اونها می دونستند که شهید شده ولی به ما حرفی نمی زدند . مدتی که ازش بی خبر بودیم من بیمارشدم . به پدرش گفتم ، چرا خبری ازش نمیشه من نگرانم .

خودم پیاده رفتم جلوی سپاه ، چون اون زمان خیلی ماشین نبود . به نگهبان گفتم ، من خبر بچه ام وندارم . اوگفت ، ما هم خبرنداریم مادرجان ولی اگر خبری شد به شما اطلاع می دیم .

اومدم خونه به پدرش گفتم ، علی نشین تو خونه . برو ببین چه خبر شده ، الان چهار هفته میشه که ازش بی خبریم .

زن دایی ام اومده بود خونه ی ما ومی خواستن برن خواستگاری . به من گفت ، همراه ما میای ؟

گفتم ، فعلا شوهرم رفته خبر بچه ام و بگیره . چند دقیقه از این صحبت ما نگذشته بود که پدرش اومد خونه وخبر شهادتش وداد .

نزدیک عید بود ، شب سیزدهم گفتند براش مراسم بگیرید وجنازه اش بعد ازده سال اومد .

- پدرشهید بعد ازشهادتش رفت جبهه ؟

نه .

- هیچ وقت پیش نمیومد که سه تایی برن جبهه ؟

نه ، هرباریکی میرفت .

- با توجه به اینکه سنی ازپدرشهید گذشته بود ، ایشون تو جبهه چکاری انجام میداد ؟

ماشین داشت ونیروی جهادی وتدارکاتی بود .

- پس غرب کشور هم رفته بود ؟

بله ، همه جا رفته بود .

- وقتی میومد براتون تعریف نمی کرد که تو جبهه چه کاری انجام میده ؟

نه ، چیزی نمی گفت . چهارماه جبهه بود ، دفعه ی آخرمریض شد ودیگه نرفت .

- همون سری که فرمانده به فرزندتون اجاره داد ، پدرش وببینه ؟

نه .

- فرمودین که ایشون ابتدا کارگر بوده وبعدا تغییر شغل داده ، کارش چی بود ؟

تو جهاد بود .

- راننده بولدزر هم بود ؟

نه ، مینی بوس داشت و بعد هم لندرور داشت .

- فرزندتون اکبر زمان سربازی تو جبهه بود ؟

نه ، ازهمون ابتدا رفته بود .

- ایشون هیچ وقت مجروح نشده بود ؟

نه .

- شهید هم مجروح نشد ؟

نه .

- مادرازآخرین باربرام بگو . خیلی ازمادرشهدا وقتی برای آخرین بارفرزندش رفته بود حس کرده بودند ویا خواب دیده بودند ، شما چنین حسی نداشتین ؟

من خوابشو دیدم ومثل اینکه همون موقع به شهادت رسیده بود . خواب دیدم پایین ستون یه جوی بزرگ هست که توش پر از ریگ و شن هست و یه آب صاف هم داره میاد که سوزن هم توش نیست .

تو خواب با خودم گفتم ، این جوب چطور اینجا اومده . بعد دیدم همون جور که ایستادم جوب آب باز شد ویه دست ازتوش دراومد . یه دفعه دیدم مجید گفت ، منو بگیر مامان . تا رفتم بگیرمش یهو افتاد تو جوب آب و غرق شد .

- چند وقت بعد ازاون خواب شهید شد ؟

مدت کوتاهی گذشت .

- ازروزی که خبرشهادت مجید روآوردند وپیکرش رونیاومردن بفرمایید ؟ فرمانده شهید هم تو اون عملیات به شهادت رسید ؟

خیلی ها اومده بودند و فرمانده اش هم بعدا به شهادت رسید .

- فرمانده ی شهید خونه تون هم اومد ؟

بله ، ولی کسی چیزی نگفت . البته برای پدرشهید تعریف کرده بودند ولی ایشون چیزی به من نمی گفت . می گفت ، تو همیشه گریه میکنی .

- پدرشهید کی ازدنیا رفت ؟

الان سیزده سال هست که فوت شده .

- مریض هم بود ؟

نه ، تصادف کرده بود . هیچ وقت نمی رفت بیرون ولی اون روز گفت ، می خوام برم یه دوربزنم . خبردادن تصادف کرده وتا رسوندیمش بیمارستان فوت کرد .

- تا زمانی که بعد ازده سال جنازه ی شهید وبیارن شما هربارکه درمیزدن ، حس نمیکردین شهید اومده ؟

هنوز هم من باهرصدای دری ازجا می پرم وامید دارم بچه ام زنده باشه .

- وقتی اسرا آزاد میشدن ، درمورد پسرتون ازشون نمیپرسیدین ؟ این احتمال و نمیدادین که شاید زنده باشه ؟

پسربزرگم خیلی این طرف و اون طرف رفت و نامه داد ولی گفتند ، شهید شده .

- یعنی یه عده شهادتش رودیده بودند ؟

بله .

- اون زمان اینطوری بود که وقتی کسی شهید میشد ، عده ای شهادتش وتایید میکردند وامضاء میکردند ، برای شهید هم همین طور بود ؟

بله ، تا سنگرش هم رفتند وهمرزم هاش شهادتش وتایید کردند .

- خاطره ای ازشهید یادتون نیومد ؟

خیلی اخلاقش خوب بود . هرچی بهش می گفتند، نرو می گفت: درخت اسلام آبیاری می خواد و باید براش خون داد .

- شهید وصیت نامه هم داشت ؟

بله .

- تو وصیت نامه اش به شما وپدرش سفارشی هم کرده بود ؟

بله ، گفته بود ناراحت نباشین من درراه خدا رفتم. درراه دین رفتم و حتی نوارش هم داشتم و نمیدونم سپاه کجا بود .

- چون میدونست سواد خوندن نداری براتون صدا ضبط میکرد ؟

بله ، خیلی چیزها رو به خانوم فیض دادند و یه عکس بزرگتر از این هم داشت و همه روبردند .

- مادرجان زمانی که شهید و تو تفحص پیدا کردند ، قبلش رفتین منطقه ی جنگی رو ببینین ؟

من نرفتم ولی پدرشهید رفته بود .

- نحوه شهادتش رو براتون نگفتند ؟

تک تیرانداز بود . یه همسایه تو اون کوچه داریم به اسم آقای اعرابی . ایشون می گفت ، مجید پهلوی من بوده و من بهش گفتم ، الان حمله هست .

بهش گفته بود ، علی من دیگه شهید میشم . خودش جلوی سپاه به برادرش گفته بود ، داداش من دیگه برنمی گردم .

- شهید جزء نیروهای سپاه نشده بود ؟

نه ، بسیجی بود . هم مدرسه می رفت وهم تو جبهه بود ، پهلوی حاج آقا عبدوس بود .

- پیش اومد برید سرمزارش ویکی ازدوستانش رواونجا ببینید ؟

بله ، ولی درموردش به من حرفی نمیزنن .

- مادرجان ممنونم که وقتتون روبه من دادین . اگر خاطره ای یادتون اومد بفرمایید ؟

خدا بهتون سلامتی بده مادرجان .

- مادرجان الان که شهدای مدافع حرم رومیارن و یاد شهیدت میافتی ، تو دلتنگی هاتون هیچ وقت ازاینکه فرزندتون به شهادت رسیده پشیمون نیستین ؟

نه ، چون بچه ام گفت ، من درراه خدا رفتم . گفت ، حتی اگر جلوی من هم بگیرین بازهم میرم .

- به عنوان مادرشهید ازمردم مسئولین چه انتظاری دارید ؟

مشکلی که ندارم ، فقط اینکه امام ما رو نگه دارند ومملکت وحفظ کنند .

- ممنون مادرجان ، انشاالله خدا به شما عمرباعزت بده .

به شما هم همین طور .


منبع:بنیاد شهید و امور ایثارگران استان سمنان

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده