مصاحبه اختصاصی نوید شاهد سمنان از خانواده معظم شهید سید جواد طاهری
موقعی که خبر شهادتش رو دادند گفتم، شکر خدا شیر پاک خوردی پسرم . خدارو شکر که پسرم تو این راه رفت . من رو بردند هیئت حضرت ابوالفضل (ع) که شهیدها رو بیارند. چادرم رو بستم به کمرم و رفتم زیرتابوتش. گفتم، خداروشکر که من همچین بچه ای داشتم و پاک و طاهر تحویلش دادم .

نوید شاهد سمنان: سيدجواد طاهري پنجم فروردين 1343، در شهرستان سمنان به دنيا آمد. پدرش سيدرضا و مادرش زهرا نام داشت. تا اول متوسطه درس خواند. سال 1360 ازدواج كرد و صاحب يك دختر شد. به عنوان پاسدار در جبهه حضور يافت. نوزدهم اسفند 1362، در جزيره مجنون عراق بر اثر اصابت تركش به پا و شكم، شهيد شد. مدفن وي در گلزار شهدای امامزاده يحياي زادگاهش واقع است.



بسم الله الرحمن الرحیم

در خدمت خانواده ی شهید بزرگوار سید جواد طاهری هستیم .

- سلام علیکم .

علیک سلام .

- خوب هستین ؟

الحمدالله .

- خودتون رو معرفی کنید و نسبتتون رو با شهید بفرمایید ؟

بنده اسماعیل قاسمی هستم ، پدر ناتنی شهید سید جواد طاهری .

- آقای قاسمی مادر شهید گفتند ، شهید تو دوران کودکی بیشتر تو خونه ی شما بزرگ شده . با توجه به اینکه شما خودتون هم رزمنده بودین ، از خاطرات شهید بفرمایید ؟

سال 1363 سید جواد طاهری تو جهاد بود . ایشون خطاط بود و خط خیلی خوشی هم داشت . از طرف سپاه رفته بود جبهه . چند تا سید بودند که من خودم برای بدرقه شون رفتم و همه شهید شدند .

- دفعه ی دوم شهید شده ؟

بله . بعد از جهاد رفته بود .

- شهید تو جهاد چه کارهایی انجام میداد ؟

خطاط بود . تو قسمت فرهنگی فعالیت می کرد . بعدا وارد سپاه شد که برای خدمتش حساب بشه و هم خدمت کنه . البته بیشتر برای خدمت کردن رفت ، چون به خاطر پدرش میتونست معاف بشه . ولی خیلی جوان پاکی بود . هرکسی که شهید میشه بچه ی ماهست فرقی نداره .

- خاطره ای از شهید دارید ؟

هیچ کس نمیتونه از شهداء خاطره ای تعریف کنه . این ها همه ی زندگی شون خاطره هست . رفتار و کردارشون ، حرف زدنشون همه خاطره هست .

- پیش اومده بود که با سید جواد با هم جبهه باشید ؟

نه ، پیش نیومده بود .

- خودتون غرب کشور بودین یا جنوب ؟

همه جا رفتم . سال 58 که فعالیت ضد انقلاب اوج گرفته بود . امام (ره) دستور داده بود که از خودتون دفاع کنید . من اون موقع رفتم پاوه و سرپل ذهاب . دوران بنی صدر بود که سه بار رفتم .

- زخمی هم شدین ؟

نه ، نوار مرزی بود و ما بین ایران و عراق بودیم .

- خاطره ای ازاون روزها ندارید ؟ مسئولیت شما چی بود ؟

مسئولیتم حفاظت از منطقه بود .

- اسلحه هم داشتین ؟

بله .

- خاطره ای یادتون هست ؟

هلی کوپتر بالای سرما منطقه رو میدید و ما پشت سرهلی کوپتر میرفتیم . عده ی زیادی ضد انقلاب دراون منطقه سرکوب شدند و ما میرفتیم به اون نقطه که جامون رو با برادرهای دیگه عوض کنیم .

- مرخصی هم میومدین ؟

نه ، سه ماه بودیم و بعد از سه ماه میومدیم مرخصی .

یه خاطره ی تلخ هم از اون دوران دارم . اونجا یه پاسگاه بود به اسم (دوروله که یه اسم کردی هست ) . از کرمانشاه از گروه ضربت عوض شدیم واومدیم سمنان . وقتی اومدیم اون پاسگاه رو به طور کل زده بودند و همه شهید شدند .

- از بچه های سمنان هم تو اون پایگاه بودند ؟

نه ، بچه های گروه ضربت کرمانشاه بودند که آمده بودند با ما عوض بشن . سمنانی ها همه اومده بودند و خبر دادند که شهید شدند .

- تو اون مدتی که شما به جبهه رفت و آمد داشتین ، شهید هم چهارده ساله شده بود . درمورد جبهه از شما کنجکاوی نمیکرد ؟ زمینه ی رفتن به جبهه از کجا در شهید پدیداومد ؟

لازم نبود کسی به کسی دیکته کنه . حال و هوای انقلاب اون زمان به خصوص بود . زمان امام (ره) مردم گرایش به اسلام بیشتر داشتند ، اون هم اسلام راستین . خواه نا خواه جوان ها به سمت جبهه کشیده می شدند .

- به هرحال هرانسانی چون خودش رو دوست داره . می خواهیم تفاوت جوان های اون زمان رو با حالا بدونیم . چی باعث شده بود که اون ها از جون خودشون هم بگذرند ؟ شهید پیش شما بزرگ شده بود ، به نظرتون از کی الگو میگرفت ؟

بعد ازانقلاب ایشون وارد یه نهاد انقلابی شده بود و در جهاد فعالیت می کرد . کسی که کارهای فرهنگی می کرد وارد این قضایا هم می شد .

- مادر شهید گفتند ، ایشون به روستاهای اطراف هم سرکشی میکردند ، برای چه کاری میرفتند ؟

برای جمع آوری کمک های مردمی میرفت .

- ایشون برای بازسازی مناطق جنگی نرفته بود ؟

نه .

- با همسرشون هم درجهاد آشنا شده بودند ؟

بله . جهاد قالی بافی و پارچه بافی راه انداخته بود و کمک های مردمی رو جمع می کرد . ایشون خودش جذب شد و خیلی هم راغب بود . وقتی در مملکت اعلام کنند که دشمن وارد شده همه ی مردم برای دفاع راغب هستند .

- در جریانات انقلابی از شهید خاطره ای ندارید ؟

اون موقع اگر کسی انقلابی بود راهش مشخص بودواگر هم ضد انقلاب بود معلوم می شد .

- مادر شهید فرمودند درجریان درگیری میدان ژاله زمان انقلاب ازایشون امضاء گرفته بودند که اگر شهید اتفاقی براش افتاد درجریان باشه . شما ازاین جریان با خبر هستین ؟

من یه بار همراه برادرم رفته بودم تهران میدان آزادی ، قرار بود سخنرانی کنند . همون موقع تیراندازی هوایی وزمینی شد و ما هم دیگه اونجا نموندیم . ما ازابتدا تا حالا که درخدمت شما هستیم به انقلاب خدمت کردیم . خودمون به طرف انقلاب کشیده شده بودیم و نیازی به راهنمایی کسی نداشتیم .

- آقای قاسمی اگر خاطره ای از شهید دارید بفرمایید . اگرنه من آخرین سوالم رو بپرسم ؟

بفرمایید .

- به عنوان کسی که شهید جلوی چشمش بزرگ شد و به جبهه رفت ، به مردم و دولت چه سفارشی دارید ؟

باید یه نکته ای درموردی بگم که ایشون از دوران طفولیت خیلی کم حرف بود و با بچه های کوچه وبازار دم خور نبود .

یه مقدار که بازی می کرد میومد خونه ومی گفت ، خسته شدم . از کلاس دوم و سوم خودش رو با دعا و قرآن سرگرم می کرد . شهداء همه انسانهای کاملی هستند . ایشون هم ازاول کامل بود .

- تحصیلات ایشون تا زیر دیپلم بود ، درسته ؟

بله .

- ایشون در عملیات خیبر شهید شدند ، درسته ؟

بله .

- درمورد نحوه ی شهادتش به شما حرفی نزدند ؟

نیازی نبود کسی حرفی بزنه . من خودم رفتم اونجا و سنگرش هم دیدم . من دوبار جزیره مجنون بودم و خودم بالای سنگر شهید هم رفتم . اون موقع ها با مقوا اسم شهدای هر سنگری رو می نوشتند . یه روز به فرمانده ام گفتم ، می خوام برم بالا سرسنگر پسرم . ایشون قبول کرد و من هم رفتم . ازاون جا یه جاده ای بود به اسم امام (ره) روی یه سنگر اسم سید جواد رو نوشته بودند . سید زرگر و سید سیادتی هم بودند . البته کسان دیگری هم بودند ولی این سه نفر براثر اصابت خمپاره ی صد و بیست شهید شده بودند . تمام رزمنده های اون سنگر شهید شده بودند .

- تو صحبت هاتون اشاره کردین که بدرقه چند تا سید رفته بودین . این دونفر هم اون روز همراه شهید بودند ؟

بله ، همه با هم بودند .

- یعنی همه تو یه سنگر و عملیات بودند ؟

بله . تو یه سنگر هم بودند .

- کار سید جواد چی بود ؟

اونجا همه کار انجام می داد ولی بیشتر تو قسمت فرهنگی بود .

- تو توضیحاتی که به ما دادند ؛ گفتند ، درآخرین مرحله معاون گروهان بوده درسته ؟

نمیدونم ، فقط میدونم که وقتی میری جبهه همه کار انجام میدی .

- خودتون چکار میکردین ؟

من تک تیرانداز بودم . دوشکا و آرپیچی هم میزدم .

- تو این مدت که جبهه بودین با مورد خاصی برخورد نکردین که برامون تعریف کنید ؟

خیلی زیاد دیدم . یه شهید آورایی بود که برای مهدیشهر بود و با من همسنگر بود . یه گروه از سمنان و قم و قزوین بودیم که یه تیپ بودیم . اونجا شرجی بود و تابستون خیلی گرم می شد . این بنده خدا می خواست بره سرپست . گفتم ، کجا میری ؟

گفت ، سرپستم . بعد ازده دقیقه صدای فریادش اومد . خمپاره شصت زده بودند .

خمپاره شصت یه جوری بود که یکدفعه می دیدی یه چیزی خوردجلوی پات . این بنده خدا دراز کشیده بود و ترکش ها خورده بود به پشت و کمرش . دور زده بود وبه شکمش هم اصابت کرده بود . تا آمبولانس بیاد تو بغلم بود . بعد هم تو آمبولانس تو بغلم به شهادت رسید .

- اسم کوچکش یادتون نیست ؟

نه ، فقط میدونم که مهدیشهری بود . یکی ایشون بود ویکی هم محلاتی بود که خونه اش دور فلکه ی کشاورز بود . وقتی اومدیم دیدن خانواده شون رفتیم . یه سرباز هم بود که بنده خدا بچه ی دو ساله داشت . عکس بچه اش هم تو کیفش بود وبه من نشون داد . رفته بود آرپیچی بزنه که تیر به قلبش خورده بود وشهید شده بود .

- ممنونم آقای قاسمی . اگر صحبت و سفارشی دارید بفرمایید .

به عنوان یه رزمنده و خانواده ی شهید از دولت می خوام که برای جوان ها کار پیدا کنه . اون ها به خاطر شرف این آب و خاک و رفاه مردم شهید شدند . دولت مردها باید کوشش کنند . واقعا جوان ها کجا کار کنند و خرجی زندگی شون و دربیارن ؟ الان سی و هفت سال از انقلاب گذشته و هردولتی که میاد میگه این ها یک شبه حل نمیشه . از رهبرمون می خوام که رسیدگی کنه . الان به مادر شهید یه زمین صد متری ارث رسیده و شهرداری بدون اجازه جلوش دیوار کشیده . اجازه ی این کار و نداشته چون ما سند داریم . از یه طرف اذیت می کنند و از طرف دیگه از خانواده ی شهداء دلجویی می کنند. این چه فایده ای داره ؟

- متشکرم آقای قاسمی . ممنونم که وقتتون روبه ما دادین .

زنده باشید ، خیلی ممنونم .


موقعی که خبر شهادتش رو دادند گفتم: شکر خدا شیر پاک خوردی پسرم


در خدمت مادر بزرگوار شهید سید جواد طاهری هستیم .

- سلام علیکم .

علیک سلام .

- خوب هستین ؟

الحمدالله .

- خودتون رومعرفی کنید و نسبتتون رو با شهید بفرمایید ؟

بنده زهرا شجاعان ، مادر شهید سید جواد طاهری هستم .

- مادرجان ما ازاستان سمنان سمنان اومدیم تا درمورد شهیدتون حرف بزنیم . و خاطرات شما رو ازابتدای طفولیت تا روزی که به شهادت رسید بشنویم . این ها قراره در تاریخ شفاهی کشورمون ثبت بشه . پس تا جایی که میتونید به ما کمک کنید .

ابتدا ازدوران طفولیت شهید شروع میکنیم . چی شد که نام جواد رو برای شهید انتخاب کردین ؟

من یه دختر و پسر از پدر شهید داشتم . دخترم چهار و پسرم هفت ساله بود . با همسرم تفاهم نداشتم و از هم جدا شدیم و مدتی بعد دوباره ازدواج کردم . شهید به من همیشه سرکشی می کرد و پدرش خرجش رو می داد . البته تا سن هفت سالگی و قبل از اینکه بره مدرسه پیش خودم بود . پدرش شرایط نگهداری از اون ها رو نداشت و مدتی پیش عموش تهران زندگی می کرد . ابتدای انقلاب عموش با من تماس گرفت و گفت ، پسرت اجازه داره بره تظاهرات ؟

گفتم ، آره .

گفت ، باید بهمون امضاء بدی که اگر اتفاقی براش افتاد شما راضی بودی .

گفتم ، باشه امضاء میدم .تو میدون ژاله ی تهران که خون و خونریزی شده بود هم با عموش شرکت داشت . بعد از چند وقت عموش گفته بود بیاد سمنان و بره تو جهاد . او هم اومده بود و تو جهاد فعالیت داشت . اون موقع دیگه هیجده سالش شده بود .

- وقتی پیش عموش بود به کاری هم مشغول بود ؟

تو بسیج فعالیت داشت .

- یعنی از عموش الگو می گرفت ؟

بله ، ایشون خودش رئیس بسیج بود و خطاطی هم می کرد . به شهید هم خطاطی یاد داده بود و پرچم می نوشت .

- تو جریانات انقلاب اتفاقی برای شهید نیافتاد؟

نه .

- ما با خبر شدیم شهید زمانی که نیروی جهاد بوده ، با یکی از همکارانش ازدواج کرده بود و نیروی پشتیبانی شده بود . شهید صاحب فرزند هم شده بود ؟

بله .

- برامون بفرمایید تو جهاد چه کارهایی انجام میداد ؟ به شماهم سرکشی می کرد ؟

بله ، همیشه به من سرکشی می کرد و برای کارهاش با خودم مشورت می کرد . می گفت ، فلان جا برم یا نه ؟ وقتی هم می خواست ازدواج کنه با خودم حرف زد . دختری که می خواست برای محلات بود . بهش گفتم ، تو هنوز هیجده سالته ، دیرکه نشده . گفت ، چرا دیر شده . دختر و پسر وقتی به سن قانونی رسیدند باید ازدواج کنند . یه روز هم عکسش و آوردوبه من نشون داد.

گفت ، من می خوام از باغ یه گل بچینم و بیام . خلاصه ازدواج کردند . قبلش هم به من گفته بود قصد دارم از جهاد وارد سپاه بشم و اونجا خدمت کنم . گفتم ، ننه خودت میدونی من این چیزها رو بلد نیستم . خلاصه رفت و اونجا مشغول شد .

- مادرجان به ما گفتند شهید در سپاه در لشکر 17 موسی کلیم الله بوده . یعنی برای گذران سربازی رفته بود ؟

بله .

- اون موقع که تو پشتبانی مشغول بود ؛ غرب هم میرفت ؟

بله .

- در غرب کشور علاوه بر جنگ عراق ، جنگ داخلی با کموله ها هم بود . شما نگران نبودین ؟ خود شهید براتون چیزی تعریف نمیکرد ؟

یه بار همون ابتدای جنگ رفت .

- عروس خانمتون همکارش بود ؟

بله ، ایشون هم تو پشتیبانی بود .

- نحوه ی آشنایی اش با خانمش رو برای شما تعریف نکرده بود ؟

نه .

- خودتون براش رفتین خواستگاری ؟

بله .

- ایشون هیچ وقت مخالف نظرشما عمل نمیکرد ؟

نه ، همه چیزو با من درمیان می گذاشت .

- با توجه به اینکه همسرش هم جهادگر بود . با ازدواج سید جواد و رفتنش به جبهه مخالف نبود ؟

خانمش چند سال از پسرم بزرگتر بود و پدرش به همین خاطر مخالف بود . سید جواد خیلی پخته رفتار می کرد و کسی باور نمی کرد که سنش کم باشه . به راحتی برنامه اش پیش رفت و ازدواج کرد . قبل از ازدواجش رفته بود پیش آقای شاهچراغی و ایشون هم گفته بود ، خیلی خوبه . ولی دوسال بیشتر نمی تونی زندگی کنی . بین تون یه چیزی جدایی می اندازه . وقتی بار آخر می خواست بره جبهه ، دخترش راضیه پانزده ماهه بود . به خانمش گفته بود . سردو سال شده ، این بار دیگه من برنمی گردم . همون هم شد و رفت درجزیره مجنون به شهادت رسید .

- استخدام سپاه شده بود ؟

بله .

- ایشون مدت شش ماه و بیست و نه روز جبهه بود ، درسته ؟

بله .

- دفعه ی اول مجروح نشده بود ؟

نه .

- اسم دخترش رو خودش انتخاب کرده بود ؟

بله .

- بار دوم که رفت با شما خداحافظی کرد ؟

بله .

- وقتی میخواست بره راضیه پانزده ماهه بود . شهید به شما و همسرش دفعه ی آخر سفارشی نکرد ؟

سفارش زیاد کرد ولی الان یادم نیست . خاطره زیاد داشت و وصیت هم داشت . می گفت ، به حرف های مردم گوش نکنید و شما انقلابی باشید . شما انقلابی باشید و با خدا باشید . به حرف ضد انقلاب ها گوش نکنید ، بقیه اش و یادم نیست .

- زمانی که از شما خداحافظی کرد چطور ؟ خیلی از مادر شهداء میگن که قبل ازشهادت فرزندشون خواب دیده بودند یا به دلشون برات شده بود ؟ برای شما هم همین طور بود ؟

خودش می دونست که شهید میشه و به ما گفته بود دیگه برنمیگرده .

- پس برای خودش مسلم شده بود که دیگه برنمیگرده ؟

از موقعی که رفته بود به دلش برات شده بود که دیگه برنمیگرده . جدش هم خلی بهش کمک می کرد . همیشه با خودم می گفتم ، با این سن کم این حرفها رو از کجا میاره میزنه .

- شهید تحصیلاتش زیر دیپلم بود ؟

بله .

- شنیدیم که با همون سن کم منش رفتاری اش خیلی بالا بود . ایشون مذهبی بوده و این ها همه یه زمینه داشته . به جزء عموی شهید کسی دیگری هم به ایشون خط می داد ؟

فقط با عموش بود و یه دنیا هم قبولش داشت .

- شغل و حرفه ی خاصی نداشت ؟

هنوز سید جواد تو شکمم بود ، عموش تو خونه بلند گو گذاشته بود و اذان می گفت . خیلی مذهبی و با خدا بود . (همه ی فامیل هاش مذهبی بودند ولی این عموش تک بود و من خیلی خوشحال بودم )

- زمانی که خبر شهادتش رو دادند شما کجا بودین ؟ چطور به شما خبر دادند ؟

من خونه بودم و عموش گفت ، سید جواد شهید شده . قبل ازاین من می رفتم و خانواده ی شهداء رو میدیدم . خدا میدونه که افسوس می خوردم و می گفتم ، خوشبحالشون چه سعادتی دارند . می گفتم ، اون ها پیش خدا یه جایگاهی دارند ما که هیچی نداریم.

موقعی که خبر شهادتش رو دادند گفتم ، شکر خدا شیر پاک خوردی پسرم . خدارو شکر که پسرم تو این راه رفت . من رو بردند هیئت حضرت ابوالفضل (ع) که شهیدها رو بیارند . چادرم رو بستم به کمرم و رفتم زیرتابوتش . گفتم ، خداروشکر که من همچین بچه ای داشتم و پاک و طاهر تحویلش دادم .

- پس جزع و فزع نکردین ؟

نه ، گریه کردم ولی گفتم به خاطر شهدای کربلا و امام حسین (ع) و حضرت زهرا(س) گریه می کنم .

- راضیه پیش مادرش بود ؟ عروس و نوه تون پیش شما بودند ؟

نه ، راضیه پانزده ماهه بود و بیشتر با خانواده ی مادریش اخت بود . بعد از یه مدت هم مادربزرگ پدری سید جواد ازش مراقبت می کرد ، من هم که اختیار نگهداری اش رو نداشتم .

- وقتی راضیه بزرگتر شد ، هیچ وقت نیومد پیش شما درمود پدرش سوال کنه ؟

پدرش خودش برای راضیه یه دفترچه خاطرات نوشته بود و نیازی نبود که مابهش حرفی بزنیم . الان هم مثل پدرش شده .

- بعد ازشهادتش چشم انتظاری هم کشیدین ؟

نه ، پیکرش رو زود آوردند .

- چه مدت طول کشید ؟

شهید رو که آوردند به من هم خبر دادند .

- ایشون رو کجا دفن کردین ؟

مزار شهداء در امامزاده یحیی سمنان .

- خاطره ای ازشهید دارید ؟

شوهرم نبود و من برای زایمان رفته بودم بیمارستان . گفته بودند ، باید پدرش باشه که برگه رو امضاء کنه . من دیدم کسی نیست . شوهرم هم جبهه بود و همسایه مونو فرستادم جهاد دنبال سید جواد . ایشون اومد به جای ناپدری اش امضاء کرد و من زایمان کردم .

- ارتباط شهید با همسر جدید شما چطور بود ؟

رفتارش خیلی خوب بود . با همه خوب بود ولی ما با فرق داشت . به شوهر من هم خیلی علاقه داشت .

- ناپدری ایشون هم سابقه ی جبهه داشت ؟

بله .

- پیش اومده بود که با سید جواد باهم باشند ؟

نه ، هرکدوم یه جا بودند .

- ایشون مجروح نشده بود ؟

نه ، ولی یه پسر بعد از سید جواد دارم که شیمیایی شده . هفده سالش بود و نمیبردنش جبهه . رفت از دوستانش کپی شناسنامه گرفت و رفت پیش پدرش ، که شیمیایی شد .

- این جریان بعد ازشهادت سید جواد اتفاق افتاد ؟

نه ، سید جواد هم جبهه بود .

- سید جواد با بلند گو تبلیغ میکرد ، درسته ؟

بله .

- برای تشویق کردن جوان ها که برن جبهه ، یا برای کمک و پشتیبانی ؟

برای هردو تبلیغ میکرد .

- شما تو کدوم محله زندگی میکردین ؟

تو محله ی پیرنجم الدین . همین جا که الان هستیم .

- سید جواد تو کدوم منطقه رفته بود ؟غرب بود یا جنوب ؟

نمی دونم .

- برادرش کجا بود ؟

اون هم نمیدونم .

- ابتدای انقلاب تو کشور خیلی فقر فرهنگی و اقتصادی بود . امام (ره) دستور داده بود که مردم در غالب نیروهای جهادی به روستاهای دورافتاده بروند و به زارعین و مردم کمک کنند . و حتی برای اموزش بروند . شهید هم به این مناطق رفته بود ؟

ماشین جهاد دستش بود و میرفت روستاها سرکشی میکرد .

- روستاهای سمنان میرفت ؟

بله .

- زمانی که برای جبهه کمک های مردمی جمع میکردند ، شهید هم دراین زمینه فعالیتی داشت ؟

بله ، فعالیت داشتند . ماشین جهاد دستش بود و با بلند گو اعلام می کرد . جوان ها رو برای رفتن ترغیب می کرد . یه بار یادمه بهش گفتم ، مادر حالا که ماشین داری منم ببر نماز جمعه . گفت ، چشم . بعد بهم گفت ، هزینه ی بنزینی که شما و خانمم و سوار کردم خودم دادم .

- شهید برای تبلیغ تو این محله هم میومد ؟

بله ، همه جا میرفت .

- خودتون هم تو این محل کمک های مردمی جمع میکردین ؟

بله .

- کارهایی مثل سرکشی به خانواده ها انجام می دادین ؟

بله ، در نون پختن و بسته بندی برای جبهه کمک می کردیم .

- موقع انقلاب هم میرفتین راهپیمایی ؟

بله .

- هیچ وقت شاهد اتفاق خاصی نبودین ؟

یادم میاد یه روز داشتیم می رفتیم راهپیمایی . خدابیامرز حاج آقاعالمی داشت جلوتر می رفت و مردم هم پشت سرش بودند . من اون موقع یه پسر کوچک داشتم دستش و گرفتم وداشتم می رفتم که نیروهای شهربانی اومدند گاز اشک آور زدند . همه ی مردم پراکنده شدند و من دست پسرم و گرفتم و برگشتم .

- برادر سید جواد که گفتین ، سابقه ی جبهه داشت اسمش چیه ؟

ابراهیم قاسمی .

- ایشون درحال حاضر جانباز هستند ؟

ایشون داخل سنگر بوده که شیمیایی زده بودند و جانباز میشه . البته درصدش خیلی بالا نیست .

- همسرتون جانباز نشد ؟

چرا چند بار سطحی مجروح شد . دو سال و نیم جبهه بود ولی خدا خواست سالم بمونه .

- ارتباط شهید با خواهر وبرادرهاش چطور بود ؟

خیلی خوب بود .

- هیچ وقت پیش نیومد که رفتاری کنه و شما ازش برنجید ؟

نه ، خدا نکنه .

- ارتباطش با همسایه ها چطور بود ؟ بعد ازشهادتش کسی نیومد از شهید خاطره ای بگه که مثلا برامون فلان کار رو انجام داده و ما ازش ممنونیم ؟

خیلی کم پیش اومد .

- خیلی ازشهداء به صورت پنهانی به مردم کمک میکردند ، شهید هم همین طور بود ؟

بله ف ولی من خیلی خاطرم نیست .

- مادرجان اگر خاطره ای ندارید من بازهم سوال بپرسم .

بفرمایید .

- به عنوان مادر شهید و کسی که فرزندش رو برای آب و خاک داده ، به مردم و مسئولین چه سفارشی دارید ؟

خیلی دلم درد داره . من به اولین کاندیدی که رای دادم گفتم ، اگر کار کردین خدا پشت و پناه تون باشه و اگر نکردین خدا ریشه تون رو بکنه . دو تا پسر چهل ساله و سی و پنج ساله تو خونه دارم که هردو بیکار و مجرد هستند . پسرم تو بانک گزینش هم شد و حتی تا تهران هم رفت ولی پذیرفته نشد . الان ده ساله که نامزد داره ولی ازدواج نکردند . رفتیم بانک پیگیر شدیم و گفتند بجای اون کسی رو گرفتند . اونها که تو خانواده شون قاچاقچی هم داشتند ، استخدام شدند ولی پسرمن نشد .

مدیونید اگر صدای من رو پخش نکنید . بچه ی من می خواست نون حلال دربیاره . تکلیف من چیه ؟ برای همه رئیس جمهور ها هم نامه نوشتم ولی بی پاسخ موند .

- مادرجان شما مکه و کربلا هم مشرف شدین ؟

بله ، مکه رفتم .

- خیلی از مادر شهداء گفتند، زمانی که رفتند مکه و کربلاشهیدشون رو حس کردند شما هم همین طور بودین؟

چرا ، براش نماز هم خوندم .

- خوابش رو ندیدین ؟

من ندیدم ولی خانمش میدید وبرای ما هم تعریف میکرد .

- فرزند شهید درحال حاضر چکار میکنه ؟

ایشون تو دادگستری هست .

- هیچ وقت درمورد پدرش از شما سوالی نکرد ؟

گاهی درمورد اخلاق پدرش می پرسید و براش تعریف می کردیم . اون هم ساکت می شد و می رفت تو فکر .

- ممنونم مادر جان انشاالله خدا نوه تون رو حفظ کنه . اگر خاطره ای دارید بفرمایید . اگر نه من آخرین سوالم رو بپرسم.

بفرمایید .

- به عنوان مادر شهید هیچ وقت از اینکه شهید شده ، پشیمون نشدین ؟

نه ، هیچ وقت .

- چرا پشیمون نشدین ؟

چون ایمانم قوی بود . کسی که خدا رو می شناسه این حرفها رو نمیزنه . من بهترین فرزندم رو در راه خدا دادم .

- متشکرم مادرجان . خسته نباشید .

شما هم خسته نباشید .


منبع:بنیاد شهید و امور ایثارگران استان سمنان

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده