شنبه, ۱۱ اسفند ۱۳۹۷ ساعت ۱۹:۲۳
کتاب "سال های بی ستاره" توسط عبدالرسول میر فلاح و به کوشش محمدعلی همتی به رشته تحریر درآمده است.
سال های بی ستاره: خاطرات شفاهی آزاده عبدالرسول میر فلاح

عنوان: سال های بی ستاره: خاطرات شفاهی آزاده عبدالرسول میر فلاح
نویسنده: عبدالرسول میر فلاح
ناشر:خط شکنان
طراح جلد: حامد زارع
شابک: 3-4-96996-600-978
شمارگان: 1000نسخه
نوبت چاپ:اول/1396

کتاب «سال‌های بی‌ستاره» کتابی از مجموعه تاریخ شفاهی است که به کوشش «محمدعلی همتی» به نگارش درآمده است. این کتاب شرح خاطرات «عبدالرسول میرفلاح» از آزادگان جنگ تحمیلی است. در 13 فصل تشکیل شده که وقایع مربوط به دوران کودکی، فعالیت‌های انقلابی، آغاز جنگ، اسارات و بازگشت به ایران را شامل می‌شود.

قسمتی از متن کتاب:

«وقتی فهمیدم امام دارند ترشیف می‌آورند، به همراه تعدادی از بچه‌ها قرار شد به تهران برویم. تعدادی با ماشین خودشان رفتند. من هم به تنهایی رفتم بلیط اتوبوس گرفتم و رفتم. نزدیکی‌های بهشت زهرا (س) که رسیدم، همانجا از اتوبوس پیاده شدم. ساعت 3.30 - 4 صبح بود. تعدادی شهرستانی بودند. سوال کردم: می‌تونیم بریم فرودگاه برای استقبال امام؟

گفتند: آقا، اگر خواستی حضرت امام را ببینی، هیچ جا بهتر از بهشت زهرا (س) نیست، برو بهشت زهرا (س).

هنوز سپیده نزده بود. به قدری تجمع بود که دیگر نمی‌شد وارد بهشت زهرا (س) شد. بهشت زهرا (س) به این بزرگی، هر جا نگاه می‌کردی آدم بود. گوشه‌ای نماز صبح را خواندم. رفتم خود را به جایگاه برسانم. هر چه می‌رفتم می‌دیدم با زور بایستی رفت. جمعیت هل می‌دادند. تعدادی از مردم که انتظامات بودند و بازوبند بسته بودند، می‌گفتند: آقا داخل جایگاه جا نیست، نمیشه جلو رفت.

برای حفظ جان حضرت امام همه مردم گوش به حرف می‌کردند که مشکلی پیش نیاید. رسیدم جلوی چهارراهی که حضرت امام قرار بود عبور کنند. تعدادی از مردم داشتند خوراکی پخش می‌کردند. چیزی به عنوان صبحانه از دست آنها گرفتم. همانجا ایستادم. دیگر تکان نخوردم. ساعتی گذشت که دیدم مردم دارند می‌گویند:

حضرت امام جلوی بهشت زهرا (س) هستن. امام دارن میان. نمی‌بینید داره ماشینشون حرکت می‌کنه، فلان ...

صدای هلی‌کوپتر از دور می‌آمد. هلی‌کوپتری در فلکه نزدیک چهارراه به زمین نشست. ماشینی هم که خیلی‌ها فکر می‌کردند امام داخل آن ماشین است، آمد کنار هلی‌کوپتر توقف کرد. احمد آقا فرزن امام دست ایشان را گرفته بود. شروع به گریه کردم. شده بودم مثل کسی که می‌خواهد داد بزند، ولی نمی‌تواند. ذوق زده شده بودم. قبلا ایشان را حتی در تلویزیون ندیده بودم. می‌خواستم امام را ساعت‌ها ببینم؛ ولی جمعیت جلوی دیدم را گرفت. حضرت امام دوباره سوار هلی‌کوپتر شده و به سمت جایگاه رفتند. همانجا نشستم و سخنرانی امام را گوش کردم.»

«سال‌های بی‌ستاره» در 280 صفحه مصور به کوشش «محمدعلی همتی» تدوین و توسط انتشارات «خط‌ شکنان» وابسته به اداره کل حفظ آثار و نشر ارزش‌های دفاع مقدس استان یزد، در هزار نسخه منتشر شده است.

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده