سه‌شنبه, ۲۳ مرداد ۱۳۹۷ ساعت ۰۹:۴۷
آخرین باری که محمدرضا میخواست به جبهه اعزام شود ، رو به مادرش کرد و گفت: مادر چرا قرآن و آب و آینه نمی آوری؟

کرامات شهیدان؛ (122) ممکن است وقت شهادت رسیده باشد


نوید شاهد:
آخرین باری که محمدرضا میخواست به جبهه اعزام شود ، رو به مادرش کرد و گفت: مادر چرا قرآن و آب و آینه نمی آوری ؟
مادرش رفت و آورد و به او گفت: محمدرضا خیلی نورانی شده ای . محمدرضا گفت: ممکن است وقتش رسیده باشد.
 پرسید: وقت چه رسیده باشد ؟
گفت : وقت شهادت .
 بعد گفت: مادر تشنه هستم ، اما دلم میخواهد تو آب را به لبم نزدیک کنی.وقتی مادرش رفت وآب آورد و او از دست مادرش آب نوشید ، رو به او کرد و گفت: یادت باشد مادر آب شهادت را خودت به من نوشاندی .
 سپس گفت: یک حبه قند در دهانم بگذار . مادر که متعجب شده بود ، پرسید : برای چه ؟
 گفت: اول بگذار تا بعد بگویم برای چه . وقتی مادرش یک حبه قند در دهان او نهاد ، گفت: با این آب و قند شربت شیرین شهادت را به من چشاندی . بعدگفت مادر جان انشاءالله در روز قیامت پیش فاطمه زهرا روسفید باشی و به چنین پسری افتخار کنی و سرت را بالا بگیری و  همنشین زینب کبری بشوی، بعد گفت به امید آن روز. بعد از همه ما خداحافظی کرد و به جبهه رفت و دیگر برنگشت.

راوی: محسن گلستانی پسر عموی شهید محمدرضا گلستانی
منبع: لحظه های آسمانی کرامات شهیدان (جلد سوم) غلامعلی رجایی1389
نشر: شاهد

در این زمینه بخوانید:

کرامات شهیدان؛ (120) دو روز بیشتر به شهادت من نمانده
کرامات شهیدان؛ (121) حتما 27 روز دیگر خودم می آیم

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده