چهارشنبه, ۲۷ تير ۱۳۹۷ ساعت ۱۴:۵۲
قبل از تولد فرزندم نذر کرده بودم ، اگر فرزندمان سالم باشد گوسفندی را در حرم امام رضا (ع) قربانی می کنیم

نوید شاهد خراسان شمالی : زندگی نامه

نوزادی در سال 1346 در روستا گسگ از توابع صفی آباد شهرستان اسفراین خاطرات شهید والا مقام عباسعلی محمدیدر  خانه محمد مهدی پا به عرصه گیتی نهاد و سبب عشق و ارادت والدین به حضرت عباس (ع) وامام اول شیعیان عباسعلی نام گرفت .دوره رشد و بالندگی عباسعلی در خانواده مذهبی و با اخلاص در زادگاهش سپری شد ،از کودکی با مسائل مذهبی آشنا گردید ، در شش سالگی وارد دبستان شد و به تحصیل پرداخت .

حاج محمد پدر عباسعلی می گوید :

قبل از تولد فرزندم نذر کرده بودم ، اگر فرزندمان سالم باشد گوسفندی را در حرم امام رضا (ع) قربانی می کنیم ، از تولد وی اعضای اعضای خانواده بسیار خوشحال شدند من هم گفتم انشاالله بزرگ شود و در راه دین و اسلام حرکت کند.طی مراسمی با دعوت از پدر بزرگش که روحانی نیز بود با باز کردن قرآن نام عباسعلی را برایش انتخاب کردیم .

از همان دوران کودکی او را با مسائل دینی و مذهبی آشنا کردیم ، در ایام محرم شبی نبود که در مسجد نباشد ، عشق و علاقه خاصی به به شرکت در مجالس سینه زنی و نوحه خوانی داشت در دوران تحصیلی بسیار فعال و پرتلاش بود و همه معلمین از او راضی و خشنود بودند.

مادرش در مورد اخلاق و رفتار فرزندش می گوید:

فرزندم در محضر پدرم که اهل قرآن و احادیث بود قرآن و اصول و فروع دین را آموخت با تاثیر از اعضای خانواده و پدرم ، شیفته مجالس مذهبی و مداحی اهل بیت بود .روزی خودرو سپاه داخل روستا آمده بود عباسعلی که دیده بود مردم برای رفتن به جبهه سوار ماشین سپاه می شوند ب عجله به منزل آمد و به من گفت : وسایل من را بده می خوام به جبهه بروم ، گفتم عباس جان تو هنوز خیلی کوچک هستی و تورا به جبهه نمی برند .

فرزندم در دوره نوجوانی در امورات منزل و کشاورزی به والدین خود کمک می کرد .شهید در پایگاه بسیج در کار جمع آوری کمک های مردمی برای رزمندگان فعالیت داشت .

شهادت سه نفر از  جوانان روستایدر او تحول عظیمی به وجود آورده بود ، هر وقت از تشییع پیکر پاک شهدا به منزل می رفت از والدین تقاضا می کرد که به او رضایت نامه بدهند تا به جبهه برود .

خاطره از شهید

پنج عدد نارنجک

دور هم نشسته بودیم خود شهید تعریف می کرد : یک روز با تراکتور که تانکر آب به آن بسته بودند رفتم که برای نیرو ها آب ببرم در راه برگشت یک نفر ازرا دیدم که  انجا بود و گفت من را تا یک جایی برسان ، او را سوار کردم از نحوه صحبت ها و نگاهش به او شک کردم ، نزدیک یکی از پایگاه ها که رسیدم به بهانه ای رفتم و گزارش دادم ، وقتی از او بازجویی کردند و لباس هایش را در آوردند پنج عدد نارنجک دستی پیدا کردند .آنوقت فهمیدم که چه کار خطرناکی انجام داده ام اما خوشحال بودم که این منافق نتوانست عملیات یا ترور پاسداران و بسیجیان را انجام دهد.

منبع :پرونده فرهنگی شهید

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده