روایتی خواندنی از مادر گرامی شهید «ابوالفضل اسماعیلی ابوالخیری» در سالروز شهادتش می خوانید؛
سه‌شنبه, ۱۹ تير ۱۳۹۷ ساعت ۱۲:۵۵
من گفتم : آخر چه شربتی ؟ من جداً نمی دانستم حرفهای او چه چيزی را می خواهد برساند. او گفت : مادر منظور من از شربت شربت شيرين و گوارای شهادت است تمام اين حرفها را زماني مي زد كه هنوز ما در زمان آن پهلوی بوديم و اين جور تفكرات اصلا باب نبود و من جداً به خاطر داشتن چنين فرزندی به خود می باليدم .
شربت شهادت!

به گزارش نوید شاهد شهرستان ها استان تهران؛ شهید ابوالفضل اسماعیلی ابوالخیری/ هجدهم تیر 1339، در شهرستان ری دیده به جهان گشود. پدرش خلیل، کارگر شرکت نفت بود و مادرش معصومه نام داشت. تا پایان دوره متوسطه درس خواند و دیپلم گرفت. به عنوان پاسدار در جبهه حضور یافت. هفدهم آذر 1359، در حرمشهر بر اثر اصابت ترکش به گردن، شهید شد. پیکر وی را در بهشت زهرای شهرستان تهران به خاک سپردند. برادرش داود نیز به شهادت رسیده است.

خاطراتی از «شهید ابوالفضل اسماعیلی ابوالخیری» را در سالروز شهادتش می خوانید؛

با سلام و درود به پيشگاه امام زمان (عج ) و روح پر فتوح امام خميني و شهداي انقلاب اسلامي ، گوشه هائي از خاطرات زندگي پر مخاطره ابوالفضل اسماعيلي كه تمامي وجود ارزشمندش را فداي اسلام و انقلاب نمود بيان مي كنم . اميد است كه اين جانبازيها مورد قبول پيشگاه حق تعالي قرار گيرد .

از جمله خاطراتي كه من مادر شهيد اسماعيلي از فرزندم دارم را بيان مي كنم؛ اين شهيد بزرگوار از همان دوران نوجواني و در زماني كه همسالان او كاري جز كارهاي بیهوده روزگار نداشتند روحيه اي ديگر گون با آنان داشت و دوران نوجواني كه تقريبا شانزده ساله بود.

دوران آغاز فعاليتهاي سياسي او بود كه به ارشاد و روشن كردن اذهان كور آن دوران مشغول بود و اين ارشاد را ازخانواده خود شروع كرده بود چرا كه آن بزرگوار به همه اهميت مي داد به طوريكه حتي معني كه سواد خواندن نداشتم و از خيلي چيزها سر در نمي آوردم مورد ارشاد او قرار مي گرفتم.

يادم مي آيد كه من به او مي گفتم مادر درست را بخوان تا ديپلم خود را بگيري و او مي گفت چشم مادر حتما ديپلم خود را خواهم گرفت و شبها با دوستانش دور هم جمع مي شدند كه من آن زمان از كارهايشان چيزي نمي فهميدم و بعدا فهميدم كه فعاليت هاي سياسي انجام مي دادند .

يادم مي آيد روزی به من گفت مادر من هوس شربت كرده ام و من گفتم كه مادر خوب برايت شربت درست مي كنم و او خنده ای كرد و گفت نه مادر شربتی كه من ازش صحبت می كنم شربتي نيست كه من و تو به هم بدهيم.

من جداً طالب آن هستم و برای به دست آوردنش می كوشم ، من گفتم : آخر چه شربتي ؟ من جداً نمی دانستم حرفهای او چه چيزی را مي خواهد برساند .

او گفت : مادر منظور من از شربت شربت شيرين و گوارای شهادت است تمام اين حرفها را زماني مي زد كه هنوز ما در زمان آن پهلوی بوديم و اين جور تفكرات اصلا باب نبود و من جدا به خاطر داشتن چنين فرزندی به خود مي باليدم . و از آنجا كه هميشه خائنان هستند كه همچون زالو خون پاكان را می مكند.

منبع: پرونده فرهنگی شهدا/ اداره هنری، اسناد و انتشارات/ شهرستان های استان تهران
برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده