شهید غلام عباس بردبار در اولین روز اردیبهشت ماه 1361 در منطقه خونین شهر آبادان به شهادت نائل آمد.
زندگینامه و خاطرات شهید غلام عباس بردبار + دست نوشته

نوید شاهد: شهید غلام عباس بردبار فرزند صفر، در سال 1323 در شهرستان فسا دیده به جهان گشود و بزرگ شد. تحصیلات خود را ادامه داد و سپس به ارتش پيوست و مدت 15 سال خدمت نمود. ثمره ي ازدواج او 3 فرزند دختر و 1 فرزند پسر می باشد. اين شهید بزرگوار در جریانات انقلاب بسیار فعال بود و زیرکانه فعاليت هايي ضد رژيم طاغوت انجام می داد. او در این دوران خودسازی کرد و در دوران جنگ تحمیلی نیروهای جوان را با مسائل دنیوی و معنوی آشنا ساخت. از خصوصيات بارز اخلاقي وي اين كه بسیار مؤمن، انقلابی، خوش اخلاق و مردم دار بود.

شهید عزیز بر حسب وظیفه نظامی و عقیده خود به امور اسلام و مسلمین، به جبهه های حق علیه باطل شتافت و مدت 19 ماه خدمت عاشقانه و شجاعانه نمود. در انجام واجبات دینی و مذهبی بسیار کوشا بود و سرانجام در تاریخ 1361/02/01 در منطقه خونین شهر آبادان بر اثر اصابت ترکش به ناحيه ي سر و متلاشی شدن آن به درجه رفیع شهادت نائل آمد.

ـــــــ « دست نوشته شهید » ـــــــ

* نامه شهید خطاب به آقاي فاضل سروي:

حضور محترم برادر گرامی خودم جناب آقای فاضل سروی سلام عرض می کنم. سلام خود را با خون گرم شهیدان شروع می کنم، سلام خود را از فرسنگ هاي دور، از کربلای خونین ایران، و از دشت لاله گون شهیدان، و از دیار دریا دلان ایران می رسانم. سلامی که هرگز فراموش نشدنی است زیرا آغشته به خون رنگین شهیدان است. الان که نامه می نویسم مثل این است که یکی مرا صدا می کند ندا مي دهد و می گوید: ای سرباز مبارزم، استوار باش و سوره آل عمران/ آیه72 را در گوشم می خواند و مرا دلداری می دهد. می گوید: شما در رکاب فرزند زهرا (سلام الله) می جنگید كه فرمانده آنها امام زمان (عجل الله فرجه) می باشد.

اکنون در سنگر هستم در سنگری که آتش گلوله های سنگین و سبک از بالای سرم مثل صدای تکبیر و اذانی که در مسجدها گفته می شود و می گوید: بشتاب برای نماز، صدای این گلوله ها ندا می دهد و می گوید: رزمنده برزم و شتاب کن که دشمن نابود شدنی است. آری من هم همچون مسلمانانی که در مسجد به ترتیب در صف نماز جماعت ایستاده و امام جماعت در جلو آنهاست، من هم در صف و دسته خود ایستاده و فرمانده مانند امام جماعت در جلو، همان طور که در هنگام شروع نماز همه نمازگزاران آماده و ساکت برای قامت بستن هستند. اما تنها فرقی که با نماز جماعت دارد اين كه قبله ما کربلاست.

در ضمن به اصغر بگویید تو نباید به من هم خبری بدهی یا خداحافظی کنی؟ و ما همه بچه ها از دم صحیح و سالم مي باشیم و اصغر غلامی هم می داند که با چند تن از بچه های محل همراه و در كنار هم هستيم. تمام همسایگان سلام برسانید، فضل الله، احمد، کاووس، هوشنگ و تمام بچه های دیگر سلام می رسانند. فاضل ما فعلاً جبهه رقابیه هستیم. مادرم سلام برسانید برادران فاضل، فرزاد، فرزانه، کاووس و مهدی سلام برسانید. خلاصه تمام خویشان و اقوام از کوچک به بزرگ سلام برسانید.

خدانگهدار به امید پیروزی خون بر شمشیر

ـــــــ « خاطرات شهید » ـــــــ

* خاطره از زبان خانواده شهيد:

شب خواب دیدم که در یک باغ پرگل هستم آن باغ خيلي قشنگ است و من در آن قدم می زدم و به اطراف نگاه می کردم که یک نفر با لباس سفید و چهره ای نورانی داشت به طرفم می آمد پرسيدم كه هستي؟ دیدم شهیدم هست خوشحال شدم سلام کردم گفتم: چه طوری؟ کجایی؟ گفت: من همین جا هستم و بعد از آن یک گل چیده و به دستم داد و از من تشکر کرد.


برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده