نويد شاهد مازندران، ميرهادى خوشنويس فرزند سيدمحسن در سال 1340 در شهرستان بابلسر متولد شد. او موفق شد ديپلم رياضى را با معدل بالاى هجده در سال 1357 اخذ كند و بعد عازم خدمت مقدس سربازى شد.مسئوليتهاى مختلفى همچون مسئوليت گروه ضربت، معاون گروهان 3، فرمانده گروهان و هماهنگ كننده گردان در گردان امام حسين(ع) را به عهده داشت و سرانجام در دوم ارديبهشت 1367 در عمليات كربلاى 10 به شهادت رسيد.
جانشين گردان و مسئول ستاد تيپ 3 لشكر25 كربلا
نويد شاهد مازندران، ميرهادى خوشنويس فرزند سيدمحسن در سال 1340 در شهرستان بابلسر متولد شد. او آخرين فرزند خانواده بود . پدرش شغل آزاد داشت و از شرايط اقتصادى و مالى متوسطى برخوردار بود. آنها در منزل شخصى خود زندگى مى كردند. ميرهادى دوران تحصيلات ابتدايى را از سال 1346 در مدرسه ابتدايى عصر پهلوى ( 17 شهريور ) بابلسر گذراند . در اين دوران به گفته مادرش خانم نيره ميرفندرسكى همه ساله از طرف دبستان از او مى خواستند كه عكس خود را به اولياى مدرسه بدهد تا آن را به عنوان دانش آموز ممتاز در روزنامه چاپ كنند . 

ولى او هيچ وقت راضى نمى شد و مى گفت؛ از اين كار خوشش نمى آيد. دوره راهنمايى را در مدرسه ملى شهرستان بابل گذراند . پس از آن از به بابلسر بازگشت و دوران متوسطه را در دبيرستان عصر پهلوى (عاشوراى فعلى) بابلسر در سال 1354 تا 1357 سپرى كرد. او موفق شد ديپلم رياضى را با معدل بالاى هجده در سال 1357 اخذ كند. خانم عاليه خوشنويس - خواهر ميرهادى - در بيان خاطراتى از اين دوران مى گويد: 
از زمانى كه دانش آموز دبستانى بود همواره در خود فرو مى رفت و هيچگاه از جنجال و جشنها خوشش نمى آمد. در دوره دبيرستان به كتابهاى دكتر على شريعتى پناه برد. در رشته رياضى فيزيك شاگرد ممتاز بود . از او خواسته بودم كه در امتحان دانش آموزان استثنايى (تيزهوشان فعلى) در شيراز شركت كند چون مطمئن بودم كه قبول مى شود. اما مخالفت كرد و استدلالش اين بود كه در آنجا مدارس و دانشگاه در اختيار امريكاييهاى خائن است و آنها ما را براى خودشان تربيت مى كنند. بعد از ديپلم به او پيشنهاد كردم كه حداقل به كشور هندوستان برود و به تحصيلات عاليه ادامه دهد. باز هم مخالفت كرد و گفت اكنون به سربازى مى روم كه در آنجا به من نياز دارند.

در همين سالها كه با پيروزى انقلاب اسلامى ايران همزمان بود با شركت در تظاهرات و راهپيماييها، نصب پوستر و پخش اعلاميه هاى انقلابى و نوشتن شعار روى پارچه و ديوار و كليشه كردن تصوير امام خمينى (ره) به فعاليت انقلابى مى پرداخت. بعد از دبيرستان به سربازى رفت و اين دوره را در شهرهاى مختلف كردستان گذراند . راننده بود و بدون داشتن گواهينامه رانندگى مى كرد. روزى لباسهاى سربازان را با جيپى از پادگانى به پادگان ديگر مى برد كه در اثر شرايط نامساعد آب و هوايى و خرابى جاده به قعر دره اى سقوط كرد. او كه مجروح شده بود در بيمارستان بسترى گرديد و پس از ترخيص براى جبران خسارتى كه به جيپ سربازخانه وارد شده بود از پدرش مبلغى پول گرفت . بعد از اتمام سربازى در بسيج ثبت نام كرد و عازم جبهه هاى جنگ تحميلى شد.

نخستين بار در سن بيست و يك سالگى حضور در جبهه را تجربه كرد و پس از آن به طور مرتب در جبهه حضور مى يافت. بعد از انقلاب فرهنگى و بازگشايى مجدد دانشگاهها در سال 1362 ، يكى از خواهران ميرهادى از وى خواست كه با استفاده از سهميه رزمندگان در كنكور دانشگاهها شركت كند. مخالفت كرد و گفت كه نمى خواهد از سهميه رزمندگان استفاده كند . سرانجام بدون سهميه در كنكور شركت كرد .

در سال 1363 در رشته حقوق دانشگاه پذيرفته شد اما در اين رشته نام نويسى نكرد. بعد از شركت مجدد در كنكور در رشته مهندسى الكترونيك دانشكده فنى بابل و در رشته دبيرى فيزيك مشهد قبول شد از بين اين دو رشته دبيرى فيزيك مشهد را برگزيد تا بتواند راحت تر به جبهه برود و كسى مانعش نشود.

خواهر ميرهادى از دوران تحصيل او در مشهد كه بيشتر با حضور در جبهه و جنگ به جاى كلاس درس مى گذشت. مى گويد:
روزى كه از مشهد برگشته بود، صورتش زخمى و دستهايش باند پيچى شده بود . وقتى علت را پرسيديم از جواب دادن طفره رفت . تا آن كه از دوستانش شنيديم كه در جبهه مجروح شده و بعد از بهبودى او را به مشهد برده اند، در حالى كه ما فكر مى كرديم در دانشكده مشغول تحصيل است.

دو سال پس از حضور مداوم در جبهه روزى پدرش كه او را آقا هادى مى خواند،خطاب به او گفت: «پسرم! تو دينت را ادا كردى، اكنون كه دانش آموزان بابلسر كمبود معلم دارند بهتر است به جاى جبهه جنگ در جبهه علم به خدمت مشغول باشى». در جواب پدر گفت:« مادامى كه جنگ است من عضو كوچكى از جبهه هستم».

پس از هر بار بازگشت از جبهه گاه تا نيمه هاى شب قرآن تلاوت مى كرد تا رضايت پدر و مادر خود را جلب كند و آنها اجازه بدهند به جبهه بازگردد. به هنگام رفتن به جبهه معمولاً با نامه اى كه در رختخواب خود مى گذاشت با خانواده خداحافظى مى كرد.
در منطقه عملياتى در اوقات فراغت به رزمندگان و به دانش آموزان رياضى و آمار درس مى داد. از فرصتها براى خودسازى و كمك به ديگران بهترين استفاده را مى برد. با وجود داشتن فعاليتهاى گسترده خانواده را به هيچ وجه از آنها مطلع نمى كرد. تشويق نامه هاى متعددى از مسئولان كشورى نظير ميرحسين موسوى نخست وزير وقت دريافت كرده بود . ميرهادى كه از دوران كودكى بسيار فعال و پر جنب و جوش بود و به گفته مادرش از صبح تا ديروقت بازى مى كرد و به بازى فوتبال بسيار علاقه مند بود. وقتى از جبهه به منزل برمى گشت توپى زير سر مى گذاشت و مى خوابيد.

 وقتى علت را سؤال مى كردند، مى گفت:« نبايد به جاى گرم و نرم عادت كرد كه آنجا خبرى نيست ». او با تشكيل جلسه در مسجد و پايگاههاى مقاومت، دوستان و اطرافيان را به حضور در جبهه تشويق مى كرد و گاه به خطاطى، نقاشى، مطالعه كتابهاى مذهبى و خصوصاً قرآن كريم و تعمير وسايل برقى و رفع احتياجات خانواده مى پرداخت. عسگر ابراهيمى - يكى از همرزمان و دوستان ميرهادى - درباره او مى گويد: رفتارش در جبهه زبانزد همه رزمندگان بود و همه او را دوست مى داشتيم.

يادم هست كه پيش از آغاز عمليات والفجر 8 قرار بود به اتفاق خانواده براى انجام مناسك حج عمره به مكه شرفياب شود. اما او به اصرار با بهانه قرار دادن امتحان و درس و ضرورت بازگشت به مشهد مادرش را بدرقه كرد و خود از رفتن به مكه صرفنظر كرد. بعد از خداحافظى با مادرش با كوله بارى كه پوتين و لباس رزم خود را در آن قرار داده بود براى شركت در عمليات والفجر 8 راهى منطقه عملياتى شد . او پانزده روز قبل از آغاز عمليات به هفت تپه رسيد و به منطقه عملياتى رفت . در جريان اين عمليات كه حسين محبوبى همرزم و دوست ميرهادى در حضور او به شهادت رسيد، هادى از ناحيه دست و صورت دچار جراحت شد و به بيمارستان مشهد منتقل گرديد.

 ماجراى مصدوميت و بسترى شدن در بيمارستان را به خانواده اطلاع نداد. آقاى كثيريان - همسر خواهر ميرهادى – دراين باره مى گويد: پشت او زخم عميقى داشت كه آن را از همه مخفى مى كرد. حتى يكى از همرزمانش در اين باره گفته بود او در چادر خلوت مخفيانه پر مرغ را به دارو آغشته مى كرد و به مداواى جراحت خود مى پرداخت. مدتى نيز متوجه شده بوديم كاظم عليزاده - يكى از همرزمان و دوستان ميرهادى كه بعداً شهيد شد - هر روز به دنبال او مى آيد و با هم به جايى مى روند. ابتدا علت را نمى دانستيم اما بعدها فهميديم هر روز به بيمارستانهاى شهرهاى اطراف مى روند تا تركشها را از بدن هادى خارج كنند؛ اين در حالى بود كه هادى به خانواده خود در اين باره چيزى نمى گفت. ميرهادى در سرودن شعر هم قريحه اى داشت.

در سروده اى چنين می نگارد:

من معتكف خاك در كوى حسينم
من عاشق دلباخته روى حسينم
با اين دل افسرده و با روى سياهم
سر گشته آن طرۀ هندوى حسينم
ترسى نبود ساعت مردن به دل من
زيرا كه چو سر بر سر زانوى حسينم
دوزخ مبريدم كه به حق دم عشقش
من مستحق بودن پهلوى حسينم
از گرمى محشر به دل موحشتى نيست
زيرا به پناه قد دلجوى حسينم
بندى به دل و جام وجود مگذاريد
بينى كه گرفتار سر و روى حسينم
من خيمه خود كندم از هر بيابان
اى همسفران با دل و جان سوى حسينم
بودم به جهان مانده و بى نام و نشانى
خود زنده كنون از دم و از بوى حسينم



ميرهادى در پاسخ نامه خواهرش كه از او خواسته بود به شهرستان برگردد نامه اى نگاشته كه بيان كننده ديدگاهها و باورهاى او نسبت به هستى و جايگاه انسان است . در آن نامه او بيان مى كند كه:

 انسان در درون خويش داراى فكر و عقيده اى است و مدام در زندگى با خود در حال صحبت كردن و تصميم گيرى مى باشد. حال اين نداى درونى چيست و اين گفتگو چگونه است نمى توان در اين گفتار به گفتگو پرداخت اما مى توان گفت در اين حيات ارزشها به اين است كه در تصميم گيريها درست ترين مقصد و تصميم به مورد اجرا گذاشته شود. همان طور كه يك مادر به فرزند خود تجارب مى آموزد ما بايد تحت توجه عالمى مطلق قرار گرفته باشيم كه عليم باشد يعنى به تمام نهان و آشكار ما آگاه باشد و او كسى نيست جز آن كه ما را خلق كرده و خالق بى نظير است... اكنون من در مقابل اين حقيقت قرار گرفته ام و لطف او را درك نمودم كه از كجا آمديم و بايد به كجا برويم.
خواهر گرامى! آن چيز كه ما را همواره مظلوم كرده و آنچه كه موجب شده طناب به گردن امام اول شيعيان حضرت على بن ابى طالب بيندازند و آنچه كه موجب شد پهلوى مادرمان فاطمه زهرا(س) را بشكنند و آنچه كه موجب شد امام حسن را به صلحى تحميلى وادارند و آنچه كه باعث شد امام حسين(ع) با اصحابش در سرزمين كربلا شهيد شوند و اهل بيت او را به اسارت برند و همه اينها دليل بر اين است كه مردم در اطاعت از امامشان استوار نبودند و اساساً برترى را به پاكى و تقوا ندانند و تكبر كردند و حسد ورزيدند و حرص و طمع به دنيا آنها را كور و كر نمود...

ميرهادى در پاييز سال 1365 براى انجام مراسم حج تمتع به نيابت از پدر مرحوم خود همراه با مادر رهسپار مكه معظمه شد.
امام جمعه بابلسر - حجةالاسلام سليمانى - در بيان خاطر هاى از اين سفر مى گويد:
من از روى او خجالت مى كشيدم. روزى به او گفتم هادى بيا به بازار برويم و قدرى تماشا كنيم. گفت: چه چيز را تماشا كنيم، كالاهاى امريكايى را؟ من براى زيارت آمده ام.

او براى اينكه ارز از كشور خارج نشود ريال عربستان را كه به حجاج براى خريد داده بودند، به جاى خريد در صندوق جبهه ريخت و حاضر نشد براى هيچ يك از افراد خانواده سوغاتى بخرد و تنها براى فرزند شهيدى به عنوان سوغات يك تانك اسباب بازى خريد.

 حاج ميرهادى چون قلم روانى داشت براى اكثر دوست انش كه به شهادت رسيدند زندگى نامه هاى مفصلى نوشت كه زندگى نامه شهيد محسن اسحاقى يكى از آنهاست. ميرهادى در طول دوران حضور در جبهه مسئوليتهاى مختلفى همچون مسئوليت گروه ضربت، معاون گروهان 3، فرمانده گروهان و هماهنگ كننده گردان در گردان امام حسين (ع) را به عهده داشت . در لشكر 25 كربلا مسئوليتهايى نظير مسئول ستاد محور 3 در گردان موسى بن جعفر(ع) و جانشين گردان و مسئول ستاد تيپ 3 را عهددار بود. او در عملياتهاى مهمى همچون عمليات كربلاى 1 در مهران، عمليات والفجر 8 در فاو، عمليات كربلاى 5 دربهمن 1365 در شلمچه در شرق بصره و در عمليات كربلاى 8 در ارديبهشت 1366 شركت داشت.

رضا عليپور درباره او مى گويد:
در مرحله دوم كربلاى 5 ميرهادى خوشنويس به عنوان مسئول گردان موسى بن جعفر(ع) انجام وظيفه مى كرد. او را مى ديدم كه جلوتر از همه مى دود تا خود را به خطوط مقدم برساند در حالى كه مسئوليت و وظيفه مسئول ستاد در خط 3 و 4 در تدارك نيروهاست. در جريان عمليات كربلاى 5 در تيپ 3، ناگهان دستور رسيد كه بايد به غرب يعنى منطقه عملياتى بانه اعزام شويم . من به اتفاق چند تن ديگر از جمله فتحعلى رحيميان و ميرهادى خوشنويس با تويوتاى سردار رحيميان به آن سمت حركت كرديم . چند روز در بانه مستقر بوديم . از فرماندهى دستور رسيد كه تيپ 3 بايد جايگزين تيپهاى صحرايى 2 شود . رحيميان و چند تن ديگر رفتند تا بچه ها در عقبه معطل نشوند . در همين هنگام يكى از رانندگان جهاد فرياد كشيد خط سقوط كرده و نمى توانيد برويد. من كنار تخته سنگى نشستم تا كمى خستگى در كنم . گردان كماندويى عراقى محل استقرار گروهان را تصرف كرده بود. هادى كه در اثر بالا آمدن از ارتفاع بسيار خسته شده بود براى رفع خستگى اندكى نشست كه ناگهان تيرى بى صدا به پهلويش اصابت كرد. دراز كشيد بعد به سمت آسمان نگاه كرد، آرام آرام نفس مى كشيد. او را كنار تخته سنگ خواباندم . فتحعلى رحيميان گفت: كمى ناراحتى تنفس دارد . با آب قمقمه صورتش را شستيم . منطقه بسيار ناامن بود و حتى آمبولانس نبود كه او را به عقب حمل كنيم و هيچ ماشينى هم توقف نمى كرد. به ناچار او را در عقب وانت گذاشتيم و به عقب منتقل كرديم . همه گريه مى كرديم تا آن كه او را به ستاد ابوالحسن و به حاج جوشن سپرديم . حاج جوشن را پيدا كردم و به او گفتم اين امانتى حاج فتحعلى رحيميان است. او را داخل نايلون گذاشتند و من جانماز كوچكى را كه مادرش درست كرده بود به عنوان يادگارى از زمان شهادت او برداشتم و تا كنون حفظ كرده ام.
به اين ترتيب ميرهادى خوشنويس در دوم ارديبهشت 1367 در عمليات كربلاى 10 پس از هشت سال حضور مداوم در جبهه هاى نبرد در منطقه عملياتى بانه در اثر اصابت تير مستقيم و خونريزى به شهادت رسيد. پيكر او در گلزار شهداى شهرستان بابلسر در جوار حرم امامزاده ابراهيم (ع) به خاك سپرده شد.


منبع:كتاب فرهنگنامه جاودانه هاى تاريخ/زندگينامه فرماندهان شهيد استان مازندران

نويدشاهد مازندران/

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده