سردار شهید عباس مطیعی
من آلمان نمي روم. وقتي اميدي به خوب شدن نيست، چرا اين همه خرج روي دست دولت بگذارم

حرف های شنیدنی جانباز شهید عباس مطیعی به پرفسور سمیعی


نوید شاهد سمنان: عباس مطيعي نوزدهم تير 1340، در شهرستان سمنان ديده به جهان گشود. پدرش كريم و مادرش صغرا نام داشت. تا پايان دوره متوسطه درس خواند و ديپلم گرفت. به عنوان پاسدار در جبهه حضور یافت. سال 1359، با سمت فرمانده در کردستان توسط گروه های ضدانقلاب بر اثر اصابت تركش به كمر قطع نخاع شد. هفتم مهر 1364، در بيمارستان فاطمیه زادگاهش بر اثر عوارض ناشی از آن به شهادت رسيد. پيكر وي را در گلزار شهداي امامزاده يحياي زادگاهش به خاك سپردند. 


عباس مطيعي، ششمين فرزند كريم و صغري سلطان حسيني، در بيست و چهارم تير ماه سال 1340 در خانواده اي نجيب و باتقوا در سمنان متولد شد . 1

پس از گذراندن دوران كودكي در هفت سالگي به مدرسه مهران رفت .

علاقه و تلاش او در تحصيل باعث گرديد تا مورد تشويق خانواده و مربيان مدرسه قرار گيرد. 2

به انجام فرايض ديني و اسلامي علاقه فراواني داشت و از سوي حاج آقا شاهچراغي لقب شيخ عباس گرفته بود. طوري كه در مدرسه طريقه وضو گرفتن را به دانش آموزان مي آموخت. 3

قبل از انقلاب در جلسات ضد رژيم شاه كه به صورت مخفيانه در منازل تشكيل مي شد به صورت مستمر و فعالانه شركت داشت همزمان با انقلاب نيز همراه با مردم انقلابي به فعاليت پرداخت و در تظاهرات و راهپيمايي شركت مي كرد. 4

اولين بار كه راه اندازي تظاهرات را تجربه كرد، در مسجد جامع پس از سخنراني حج تالاسلام احمديان بود كه به دوستانش پيشنهاد كرد، پس از اتمام سخنراني به تظاهرات بپردازند. پس از سخنراني، عباس و چند نفر ديگر از مسجد بيرون آمدند و شروع كردند به شعار دادن . نيروهاي رژيم كه مخفيانه در بين مردم حضور داشتند، با اين حركت عباس و دوستانش، ناگهان با باتوم به طرف آنها هجوم بردند. عباس و همراهانش همانطور كه از دست مزدوران شاه مي گريختند، شعار مي دادند:« پشت به دشمن مكن اي مجاهد»

 اما اين عمل عباس را راضي نمي كرد . او معتقد بود: «وقتي شعار مي دهيم، بايد به آن عمل كنيم نه اين كه فرار كنيم.»

هر شب در مسجد برنامه هاي زيادي بود، از جمله گشت شبانه . عباس هميشه در برنامه هاي نگهباني و گشت شبانه پيش قدم بود و حضور فعالي داشت. 6

وقتي كه انقلاب اسلامي به پيروزي رسيد، در آن زمان بيشتر خانواده ها تلويزيون نداشتند، زيرا عقيده آنها اين بود كه برنامه هاي تلويزيون فساد انگيز است. خانواده مطيعي هم يكي از اين خانواده ها بود. ولي بعد كه بوي پيروزي به مشام رسيد، داشتن تلويزيون ضروري شد . همه مي خواستند ورود حضرت امام خميني را به ايران از تلويزيون مشاهده كنند. عباس- كه آرزوي ديدار امام را داشت- از پدر خواهش كرد كه يك تلويزيون بخرد .

حاج كريم، پدر خانواده، وقتي اشتياق بچه ها را براي ديدن امام ديد، يك دستگاه تلويزيون خريد، ولي چون وارد نبودند تلويزيون را تنظيم كنند، به اتفاق خانواده به منزل آقاي عندليب(همسايه) رفتند و با ديدن چهره امام مرتب صلوات مي فرستادند. 7

بعد از انقلاب عباس مطيعي، پس از اخذ ديپلم در رشته رياضي فيزيك، به سازمان عمران امام پيوست تا از اين طريق به محرومين كردستان خدمتي كرده باشد. پس از مدتي به دليل لياقت و توانمندي در خدمت، به تشويق فرمانده سپاه بيجار، به سبز پوشان انقلاب اسلامي (سپاه) پيوست و در سمت جانشين سپاه بيجار مشغول به خدمت شد. 8

آقاي خليل قيصر، دوستش، چنين بيان مي كند :« او بسيار معتقد و با تقوا بود. در اطراف ديواندره تحرك كومله- دموكرات به چشم مي خورد .

اطلاعات زيادي رسيده بود. عباس مطيعي در اطلاعات تناقض مي ديد و با فرستادن چند نفر از محلي ها به منطقه مشكل حل نشد . من به همراه مطيعي به ديواندره رفتيم تا اطلاعات و اخبار را با شناسايي خودمان تطبيق دهيم كه نتيجه خوبي هم به دست آورديم . دوباره به بيجار برگشتيم. دو روز بعد مي خواستم به سنندج بروم. از مطيعي خواستم كه همراه من بيايد، ولي ايشان گفت: من نمي آيم، چون روزه دارم و ممكن است روزه ام باطل شود. به او گفتم: مگر روزه قضا داري. مطيعي در جواب گفت: چند روز پيش كه به ديواندره رفتيم، براي شناساي نذر كردم، اگر مأموريت با موفقيت به پايان برسد سه روز روزه بگيرم . الحمدلله كه  مأموريت خوبي بود و من هم روزه گرفتم9«.

وي در درگيري با يك گروه بيست نفري(كومله) در بيجار بر اثر گلوله از ناحيه کمر مجروح و قطع نخاع گرديد. 10

عباس با معلول شدنش پا به يك زندگي جديد گذاشت . پزشكان از معالجه اش نااميد شده بودند. دو پزشك- كه با هم برادر بودند - به نام پرفسور سميعي- كه يكي در آلمان بود و ديگري در ايران - به مداواي بيماران مي پرداختند. آن برادري كه در ايران بود، مجروح ها را عمل مي كرد و اگر در ايران امكان درمان نبود به آلمان نزد برادرش مي فرستاد.

از طرف سپاه نامه اي به پرفسور سميعي نوشته شد و در آن نامه تأكيد شد:« براي سلامت عباس مطيعي در هر كجا از كره خاكي كه ممكن است كوتاهي نكنيد هزينه اش را مي پردازيم.»

پرفسور سميعي با دقت فراوان به معاينه عباس پرداخت و نقطه به نقطه، دست، كمر و پا را معاينه و علامت گذاري كرد و به عباس گفت:« در حال حاضر درماني به نظرم نمي رسد، ولي چون روي شما تأكيد دارند، شما  را به آلمان مي فرستيم براي فيزيوتراپی.»

عباس گفت :« آقاي دكتر ممكن است كه خوب بشوم . دكتر سميعي جواب داد: نه. ولي در آلمان وسايل فيزيوتراپي خوبي وجود داره.»

عباس گفت :« من آلمان نمي روم. وقتي اميدي به خوب شدن نيست، چرا اين همه خرج روي دست دولت بگذارم؟».11

گاهي حالش بد مي شد. عباس را به آسايشگاه تجريش در فرمانيه منتقل كردند. بين نفس كشيدن و شهادت روزگار مي گذراند، ولي هيچ گاه دست از تلاش برنمي داشت. در بين پرستاران خانمي بود به اسم « فاطمه » كه خيلي به جانبازان رسيدگي مي كرد و مسلط به زبان انگليسي بود .

عباس در يكي از روزهاي ملاقات از برادرش خواهش كرد كه يك دفترچه دو خط انگليسي برايش تهيه كند تا در موقع بيكاري از خانم پرستار انگليسي ياد بگيرد . 12

هفته اي دوبار دياليز مي شد. در سمنان دستگاه دياليز نبود، به همين دليل عباس به همراه پدرش به تهران رفت. يك روز كه براي دياليز به بيمارستان رفته بودند.

دكتر دانش به پدر عباس گفت :« كليه هاي عباس اندازه عدسي شده، ديگر دياليز جواب نمي دهد . هفته ديگر او را براي معاينه نزد من بياوريد.» اشك در چشمان حاج كريم(پدر عباس )موج   مي زد. عباس با پدرش دوباره به سمنان برگشتند. شب جمعه بود. عباس از پدر خواهش كرد كه به گلزار شهدا (امام زاده يحيي ) برود، چون مراسم دعاي كميل بود. به محض ورودش آقاي محمد ناظميان مداحي خودش را قطع كرد و گفت: «خدايا، اين جانباز انقلاب را شفا بده » جمعيت همه يكصدا آمين گفتند. عباس سرش را پايين انداخت، مثل اين كه قبول نداشت كه جانباز است.

هفته بعد به دستور پزشك معالجش(دكتردانش) به تهران رفتند. دكتر پس از معاينه متعجب شد . با پزشكان ديگر پشت دستگاه مي رود و مي گويد«واقعاً عجيبه» حاج كريم مي گويد:« آقاي دكتر چي شده؟ حرف بزنيد»

دكتر دانش همانطور كه به دستگاه نگاه مي كرد، گفت : كليه هاي عباس داره خوب مي شه و تنها علت خوب شدنش اعتقاداتش است و يكبار ديگر بيشتر به دياليز احتياج ندارد13«.

آقاي قاسمعلي قدس، پدر دو شهيد، مي گويد:« ساعت سه بعدازظهرعاشورا لحظات آخر عمر عباس بود. آرام دراز كشيده بود و هيچ حركتي نداشت. پدرش با صبر و استقامت چون كوهي بالاي سرش ايستاده بود . با اين كه مي دانستم نمي تواند حرف بزند، مثل هميشه به او گفتم : سلام عباس، چطوري؟ كمي چشمانش را باز كرد. هميشه در جوابم مي گفت :

خدا را شكر. ولي اين بار حركت ابروهايش براي آخرين بار شكر خدا را به  جا آورد14«.

عباس مطيعي در هفتم مهرماه 1364 در بيمارستان فاطميه به دليلناراحتي داخلي كه در رابطه با مجروحيت بود به درجه رفيع شهادت نائل آمد. 15

شيهد عباس مطيعي در قسمتي از وصيت نامه اش چنين بيان مي كند :

با اين كه ديگر نمي توانم در جبهه خدمت كنم و به شهادت برسم، اما نوشتن اين وصيت نامه را لازم دانستم. چه بنويسم گر چه نوشتن وصيت فقط مختص شهدا است و به قول شاعر

ميان ماه من تا ماه گردون                              تفاوت از زمين تا آسمان است.

ولي به هر حال نوشتن اين وصيت نامه فقط و فقط براي خداست و اميدوارم كه رد مظالمي باشد. چنانچه اگر كسي از طرف من به آسيب يا گزندي رسيده و يا حقوقي بر گردن مي دارد، به علت خجالت يا دسترسي نداشتن به آن شخص و يا قصوري كه در طول زندگي ام داشته ام، بتوانم بدين وسيله رضايت ايشان را جلب نمايم و از همگي طلب بخشش و عفو  دارم اميدوارم كه از من راضي باشند16«.

پيكر پاك و مطهر شهيد عباس مطيعي را در گلزار شهداي امام زاده يحيي (سمنان) به خاك سپردند. 17


پي نوشت ها

-1 پرونده كارگزيني شاهد- كپي شناسنامه

-2 پرونده فرهنگي شاهد- زندگي نامه، ص 20

-3 همان، ص 20

-4 همان

-5 محب شاهدين، علي اكبر- سرگذشت پژوهي، ص 8

-6 ربيعي هاشمي، سيد احمد- سرگذشت پژوهي، ص 16

-7 مطيعي، محمد حسين- سرگذشت پژوهي، ص 17

-8 پرونده فرهنگي شاهد- زندگي نامه، ص 21

-9 قيصر، خليلي- سرگذشت پژوهي، ص 35

-10 پرونده كارگزيني شاهد- مشخصات شهيد

-11 همان، صص 60 و 59

-12 مطيعي، محمد حسين- سرگذشت پژوهي، صص 12 و 11

-13 همان، صص 1و 2

-14 قدوسي، قاسمعلي- سرگذشت پژوهي

-15 پرونده كارگزيني شاهد- مشخصات شهيد

-16 پرونده فرهنگي شاهد- وصيت نامه

-17 پرونده كارگزيني شاهد- محل دفن

منبع: کتاب جاودانه های تاریخ / نشر شاهد /  بنیاد شهید و امور ایثارگران 

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده