به مناسبت سالگرد شهادت سردار شهید «محمدعلی مشهد»، خاطره‌ای از هم‌رزم این شهید گرانقدر برای علاقه‌مندان منتشر می‌شود. این خاطره از کتاب «تشنه دیدار»؛ خاطراتی از شهید «محمدعلی مشهد» به قلم حسن جلالی و سکینه صرفی، اقتباس شده است.

شفایش را از حضرت زینب (س) گرفت

به گزارش نوید شاهد سمنان؛ شهید محمدعلی مشهد دوم فروردین ۱۳۴۳ در روستای امیرآباد از توابع شهرستان دامغان به دنیا آمد. پدرش رمضانعلی و مادرش فاطمه نام داشت. تا پایان دوره متوسطه درس خواند و دیپلم گرفت. ازدواج کرد و صاحب یک دختر شد. به عنوان پاسدار در جبهه حضور یافت. بیست و دوم دی ۱۳۶۵ با سمت فرمانده گردان در شلمچه بر اثر اصابت گلوله به شهادت رسید. مزار وی در گلزار شهدای زادگاهش واقع است.

 

این خاطره از هم‌رزم شهید است که تقدیم حضور علاقه‌مندان می‌شود.

شفایش را از حضرت زینب (س) گرفت

در مراسم پرشکوه زیارت عاشورا، سینه‌زنی که رسم بود به صورت دو دم می‌گرفتند، شهید مشهد میان‌دار مراسم بود و با ذکر نام تمام ائمه، مجلس را معنویت خاص می‌داد و تا به اسم آقای علی‌بن موسی‌الرضا (ع) می‌رسید، آنقدر رضاجان رضا‌جان می‌گفت که گویا آقا را می‌بیند. علاقه خاصی به ائمه داشت و این حالت ایشان معنویت وصف ناپذیری را به دیگران می‌بخشید.
 
تازه عملیات کربلای چهار تمام شده بود. بچه‌ها خسته از عملیات، گل‌های بی‌شماری پرپر شده بودند. از گردان ما فقط یک گروهان سالم باقی مانده بود. روز بعد از عملیات به مقر دزفول بازگشتیم. صورت قبری را برای شهیدان درست کردیم. شهید مشهد را هم دیدم .باهم قدم می‌زدیم و صحبت می‌کردیم. او بسیار غمگین بود.
 
 

پس از اقامه نماز جماعت مغرب و عشا برای مراسم دعای کمیل خود را مهیا نمودیم. شهید مشهد و من در کنار هم دعا می‌خواندیم. در همان حال رو به من گفت: «محمد آقا! اگر زحمتی نیست برو برایم یک دستمال یا چفیه‌ای بیاور که به پیشانی‌ام ببندم، می‌دانی که سینوزیت شدیدی دارم.» من به چادر رفتم تا چفیه بیاورم. اما خواب مرا گرفت و تا صبح بلند نشدم.

ساعت هشت و نیم صبح بود.که به طرف چادر بچه‌ها حرکت کردم. شهید مشهد با موتور جلو چادر ایستاد و گفت: «سلام. سوار شو برویم.» مقداری کار هست باید انجام شود. سوار شدم و باهم رفتیم. در راه متوجه شدم که پیشانی شهید باز است. دست در جیب‌هایم کردم و دستمالی را درآرودم تا بر پیشانی‌اش ببندم. ولی شهید دستم را گرفت و گفت: «دیگر لازم نیست، دیشب زینب کبری (س) مرا شفاداده است.» با شنیدن این سخن اشک از چشم‌هایم جاری شد که چه شبِ روحانی را از دست داده‌ام.

بیشتر بخوانید: مدال شهادت

گریه‌ام به حدی زیاد شد که دیگر نتوانستم سوال کنم و یا حرفی بزنم. کارها را انجام دادیم و با دیدن محمد یعقوبی بغضم ترکید و ماجرا را سوال کردم. گفت: «شب هوا سرد شد و سوز دعا و نیایش بچه‌ها دل‌ها را منقلب ساخت. وقتی شما رفتید چفیه بیاورید، شهید مشهد سر بر سجده گذاشت و آنقدر سر بر مهر گذاشت که مهر خرد شد. سپس برخاست و اورکت و پیراهنش را نیز درآورده و شروع به مداحی کرد. درحال روحانی آنقدر بر سینه کوفت تا به قول خودش بی‌بی محنت کشیده حضرت زینب کبری (س) را دید.» آن حضرت فرمودند: «چه شده اینگونه بی‌تابی می‌کنید و از چه زنج می‌برید؟» شهید مشهد به ایشان عرض کرد: «بی‌بی‌جان! سینوزیت مرا عذاب می‌دهد.» در آن هنگام حضرت بر پشیمانی محمدعلی آب می‌پاشند و می‌فرمایند: آسوده باش که از این به بعد هیچ دردی را در پیشانی احساس نخواهی کرد.

ادامه مطلب در کتاب ...

******************

مشخصات کتاب تشنه دیدار
خاطراتی از شهید محمدعلی مشهد
نویسنده: حسن جلالی و سکینه صرفی
تعداد صفحه: ۹۴ صفحه
ناشر: نشر شاهد ۱۳۸۲
تهیه کننده: بنیاد شهید و امور ایثارگران استان سمنان 
برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده