گفتگو با برادر شهیدان اقبال‌پور که در آزادسازی خرمشهر به شهادت رسیدند
چهارشنبه, ۰۳ خرداد ۱۳۹۶ ساعت ۱۲:۲۲
برادر شهیدان اقبال‌پور که در جریان آزادسازی خرمشهر به شهادت رسیده‌اند، می‌گوید: «بنیاد شهید خانه‌ی دوم ماست و دوست داریم مسئولان بنیاد شهید کمکمان کنند. ما از هیچ کس دیگری هیچ چیزی نمی خواهیم.»

جانباز رحیم اقبال‌پور: بنیاد شهید خانه دوم ایثارگران است/ وقتی مادر چهره برادر شهیدم را بوسید

نوید شاهد : امروز، سوم خرداد‌ 1396 سالگرد حماسه آزادسازی خرمشهر است. به همین مناسبت، با جانبازی به گفت و گو نشسته ایم که دو تن از برادرانش (رحمان و کریم اقبال‌پور) در عملیات بیت‌المقدس (آزادسازی خرمشهر) به آسمان پر کشیدند و یکی دیگر از برادرانش همانند خود او جانباز شد.

- خودتان را معرفی کنید؟

من رحیم اقبال پور، عضو بازنشسته سپاه خرمشهر، با 8 سال سابقه جبهه و جانباز 30 درصد و برادر شهیدان کریم و رحمان اقبال پور و همچنین، جانباز حاج حسن اقبال پور هستم.

برادران شهیدتان چه ویژگی‌های شخصیتی داشتند وانگیزه‌ی آنها برای شهادت چه بوده؟

در سال 59 شهید رحمان اقبال پور به سپاه رفت. اوایل جنگ بود که شروع به مقاومت کرد و در مرز درگیر جنگ مسلحانه با دشمن (عراق) شد. چند تن از برادرها در سال 59 به شهادت رسیدند. از جمله شهید عباس فراسدی و موسی بخت‌پور. این دو تن از چهار ماه قبل به شهادت رسیدند و جنگ اصلی ازشهریور سال 59 بود. برادر من، شهید رحمان اقبال پور سومین نفری بود که بعد از این دو تن در جنگ به شهادت رسید.

اوایل جنگ آنها به شهادت رسیدند؟

بله اوایل جنگ سال 59 بود. شهادت او داستان قشنگی دارد. زمانی که آنها درگیر شدند، شهر زیر آتش خمپاره های عراق بود و مادر من به سفر «شیراز» رفته بود و وقتی از سفر برگشت، فکر کرد برای شهادت سیدجعفر موسوی آمده است. ولی هنگامی که وارد خرمشهر شد، نگاه کرد دید که خانه‌ی ما فرش شده و چند تن از بچه‌ها آمده‌اند و مشغول عزاداری هستند. او هم به عنوان این‌که همه بچه‌ها از جمله سیدجعفر، همچون بچه‌های خودشان هستند به عزاداری او آمده بود. مادرم فکر کرد ما برای سیدجعفر عزاداری می‌کنیم او هم مشغول عزاداری شد که یک دفعه زن برادرم آمد و به او شهادت رحمان را تسلیت گفت و او متوجه شد که رحمان شهید شده و بر سر خودش زد. گفت من این همه راه را فقط به خاطر شهادت سیدجعفر آمدم و فکر کردم این مراسم برای سیدجعفر است ولی پسر خودم به شهادت رسیده.

در آن زمان شهر را خیلی شدید زیر آتش توپخانه و خمپاره‌ها که خیلی‌ها به آنها خمسه خمسه می‌گفتند، قرار داده بودند. پسر عمویم ما را سریع جمع کرد و به شیراز انتقال داد و من تا شهادت رحمان به شیراز رفتم. مادر و پدرم نمی‌گذاشتند که ما برگردیم. شهر یک پارچه آتش بود.

جهان‌آرا داخل شهر حکم پدر را داشت. ما تنها کسی که در شهر می‌شناختیم جهان آرا بود. هیچ کس از هیچ کسی خبری نداشت که چه کسی شهید شده و چه کسی زنده است. فقط در آن هفته رحمان را به خاک سپردیم و مراسم را در شیراز برگزار کردیم و برگشتیم. برادرم «کریم» به من می‌گفت که مراقب خودت باش. مادرم منتظر بود و کریم خیلی دنبال شهادت بود.

کریم شخصیت عجیبی داشت. خدا بیامرز بهمن شوش همان روزهای اول در پنج کیلومتری شوش با ماشینی که به اینجا می‌آمد، خبرهای اطلاعاتی می‌داد و از دشمن اطلاعات جمع می‌کرد. خودش فرمانده بود. با بچه‌ها همکاری می‌کرد و نیروها را جابه جا می‌کرد. یکی از نیروها «رحیم اقبال‌پور» بود که تحت پوشش «حاج احمد شوش» بود. احمد شوش با اصابت خمپاره به عقب ماشینش، به پشت سرش ترکش اصابت کرد و به شهادت رسید.

سوم خرداد روز آسمانی شدن/ دلشان در حجاب و روحشان آسوده

عملیات «بیت‌المقدس» در سال 61 شروع شد. کریم به عنوان یک فرمانده از جبهه‌ی نیسان حرکت کرد و 360 نفر را به داخل جبهه‌ی نیسان هدایت کرد که همه‌ی بچه‌ها به شهادت رسیدند. خودش هم چند ترکش کوچک خورد که باعث شد او را به عقب برگردانند. کریم حدودا دو ماه در منطقه‌ی «جبهه‌ی نیسان» بود. بعد از آن، در مراسم الی بیت المقدس که عملیاتی را برای خرمشهر به وجود آورده بودند حضور داشت. کریم را به عنوان یکی از نیروهای تعاون به کار می‌گیرند و کریم شروع به جمع کردن آمار شهدا می‌کند.

کریم مسایل مربوط به آمار شهدا را رها کرد و یک آر پی جی بر داشت و به کمک بچه‌ها خط را شکستند. زمانی که خط اول شکسته شد، کریم جلوی خط، حدود شاید ده یا پانزده متر با عراقی‌ها فاصله داشت. عراقی‌ها هر کدام از بچه‌ها را که به طرفشان می‌رفتند، با توشکا به شهادت می‌رسانند؛ از جمله خط بچه‌های خرمشهر که خود کریم هم داخلشان بود. در واقع تمامی بچه‌های خط‌شکن، بچه‌های خرمشهر بودند.

با توشکا به شکم کریم زدند و او به حالت خمیده به روی زمین افتاد و مانند کسی که سجده کرده است، شروع به تقلا و کمک‌خواستن کرد و در نهایت به شهادت رسید.

یکی از بچه‌ها اسمش «رضا کاظمی» بود. او بچه خرمشهر بود اما اصلیتش اصفهانی بود و با ما رفت و آمد خانوادگی داشت. رضا کاظمی خیلی تلاش کرد که کریم را بیاورد ولی متاسفانه هر کاری کرد نتوانست کریم را برگرداند. سه مرحله عملیات بود. در این سه مرحله که بچه‌ها 9 شبانه روز داخل آنجا گیر افتاده بودند. بدنهایشان در معرض خاک و گرمای سوزان بود و کسی هم نمی توانست بچه ها را بیاورد. کریم و بقیه‌ی بچه‌ها به همان حالتی که روی زمین پرپر شده بودند از گرمای شدید پوست انداخته بودند.

سوم خرداد روز آسمانی شدن/ دلشان در حجاب و روحشان آسوده

مرحله‌ی اولی که رضا کاظمی می‌خواست بچه ها را بیاورد، می‌گفت من نمی‌توانم او را بیاورم ولی به مادر کریم قول دادم که کریم را با خودم برگردانم. رضا کاظمی با کریم اقبال‌پور به خرمشهر برگشته بودند. رضا کاظمی می‌گفت من نمی‌توانم برگردم به حاجی خانم بگویم که من صحیح سالم آمدم ولی پسرت را نتوانستم برگردانم. من باید یا مثل کریم به شهادت برسم یا باید راهمان را پیگیری کنیم. بعد از آن عملیات، که 9 شبانه روز بود، کریم را برگرداندند. خط در آنجا شکسته شد و آن منطقه به کل آزاد شد.

- این همان عملیات سه خرداد بود؟

بله دقیقا عملیات سه خرداد بود.

- خلق و خوی شهید با اطرافیان، همسایه‌ها و بچه های مسجد چگونه بود؟

کریم از لحاظ بینش خیلی بالا بود. نه تنها کریم، بلکه هر شخص و شخصیتی که در این نظام و انقلاب پا گذاشتند همه دارای تحصیلات بالایی بودند و از خانواده‌هایی با شخصیت، بزرگی و بینش بودند که وارد این حوزه شدند. آنها برای اینکه اجنبی داخل شهر و کشورشان شده بود، باید خانواده را رها می‌کرند و حتی به قیمت شهادتشان باید حصر را می‌شکستند.

سوم خرداد روز آسمانی شدن/ دلشان در حجاب و روحشان آسوده

- شهید وصیتی داشته است؟

وصیت خاصی نداشت ولی نامه‌ای برای پدر و مادر به عنوان یک زندگینامه کوچکی نوشته که گفته: «مادر اگر روزی من شهید شدم یک بوسه بر لبهایم بگذار». کریم جسم عادی ای نداشت که مادرم بخواهد بتواند او را ببوسد و جسمش چون نه شبانه روز حرارت دیده بود تمام سر و صورت پوست انداخته بود و دل و روده اش خیلی وضعیت بدی داشت ولی مادرم او را بوسید. زمانی که تابوت را باز کردند، مادرم به جلو رفت و او را بوسید. ما تصور می‌کردیم که اتفاق عجیبی می‌افتد ولی مادرم خیلی راحت او را بوسید و از بچه‌ها تشکر کرد و بچه‌ها هم شهادت کریم را به او تبریک گفتند. بعد از سه و چهار ماه ، وقتی ما داخل خانه بحث و گفتگو می‌کردیم، یکدفعه عکس کریم را درآوردم و به مادرم نشان دادم. مادرم از کریم ترسید و عکس را پرت کرد. گفت: پسر من این نیست، پسر من کسی بود که من راحت توانستم صورتش را ببینم و بر او بوسه زدم.

می خواهم بگویم که خدا به مادر شهید چنان تصویر کریم را نشان داد که هیچ اتفاقی برای مادر و خانواده‌ی آن شهید نیفتد.

یک وصیتی هم دارد که اگر اجازه بدهید برایتان بخوانم. «خدایا دلم در حجاب و روحم آسوده، عزم من در اثر هواپرستی مغلوب. و هوای نفس بر من غالب. و طاعتم اندک است و نافرمانیم بسیار و زبانم به گناهان خویش اقرار کننده است. پس چاره‌ی من چیست ای بسیار پرده‌کش بر عیب‌ها. ای دانای پوشیده، ای برطرف کننده‌ی اندوه‌ها. تمام گناهانم را بیامرز به احترام محمد و آل محمد.

سوم خرداد روز آسمانی شدن/ دلشان در حجاب و روحشان آسوده

- با توجه به اینکه به سوم خرداد روز ایثار و مقاومت نزدیک می شویم، شما به عنوان خانواده شهید و جانباز چه انتظاری از مسئولان دارید؟

من کوچکتر از آن هستم که بخواهم صحبتی کنم. چون خودم یکی از کوچک‌های این نظام هستم که به هر حال خدمت کردم و خدا دوستمان داشت و جانبازمان کرد. هر کسی به طریقی دست و پا و چشمش را می‌دهد. من هم تا آنجا که توانستم قطره‌ی کوچکی داخل این دریای بی‌کران ایثارگران بودم. این لطف شامل حال ما شده. من خواهش دارم که هیچ وقت شهدا، مخصوصا برادرهای ایثارگرمان را فراموش نکنند. به برادران ایثارگرمان کمک کنند چون خیلی از ایثارگران هستند که خیلی خجالت می‌کشند که به بنیاد شهید و ایثارگران بروند. خیلی‌ها هستند که پدرانشان را از دست دادند. نسبت به خیلی از موضوعات، بنیاد شهید خانه‌ی دوم ماست و دوست داریم مسئولان بنیاد شهید کمکمان کنند. ما از هیچ کس دیگری هیچ چیزی نمی خواهیم.

- به نظر شما باید راه شهدا را چگونه ادامه بدهیم؟

راه شهدا خیلی سخت است. مثل کتابیست که باید در دست بگیری وآن را حفظ کنی. آیا آن کتاب را کسی می‌تواند حفظ کند و کنفرانس دهد؟ من یک روز به پدر خدا بیامرزم که آن موقع ساندویچ فروشی در سینمایی به نام سینما میهن داشت گفتم: من آدم های خوب و بد چه کسانی هستند؟ گفت: پسرم به من کمی فرصت بده، می‌گویم. سینما میهن در کنار مسجد سلمان فارسی بود. زمانی که سانس سینما شروع شد (شروع و پایانی داشت که دقیقا همزمان با اذان مغرب و عشا بود). وقتی مسجد اذانش تمام شد، نمازها را خواندند و افراد بیرون آمدند، پدرم گفت بیا بیرون کارت دارم. گفت: چند نفر از این مسجد بیرون آمدند، گفتم: یکی دو تا سه تا... . داشتم می شمردم. همان موقع که می شمردم سینما هم تعطیل شد و مردم بیرون آمدند. تصور کن اینها همه آدمهای بد هستند، شلوع بود و مردم به هم می‌خوردند. پدرم گفت حالا این ها را بشمار. من گفتم یکی دو تا سه تا.... و بقیه شان را گم کردم. گفتم دیگر نمی‌توانم این‌ها را بشمارم. گفت: آدم‌های خوب این گونه هستند لابه لای بدها. باید بگردی پیداشون کنی، خیلی کم هستند. به آن پدر افتخار می کنم.

سوم خرداد روز آسمانی شدن/ دلشان در حجاب و روحشان آسوده

- آخرین باری که قبل از شهادت، برادرتان را دیدید، یادتان هست؟

یک هفته به شهادتش مانده بود، هیچ وقت آن صحنه یادم نمی رود و ناگفته نماند که رحمان دو سال از من کوچکتر بود ولی هیکلش از من یک مقدار بزرگتر بود. هر کسی سوال می‌کرد که رحمان بزرگ است یا شما؟ می‌گفتم رحمان. به دلیل اینکه هیکلش از من بزرگتر بود. هر کس از او سوال می کرد او می گفت که رحیم بزرگتره. همه هم مانده بودند که من کوچکتر هستم از لحاظ هیکل. ولی او از لحاظ فکری و عقلی بزرگتر بود. یک هفته به شهادت رحمان مانده بود، رحمان لباسش را درآورد و دیدم روی کمر و سینه‌اش پوست انداخته است. از رحمان پرسیدم که اینها چیست؟ ولی او جوابی نمی‌داد و می‌گفت چیزی نیست. شروع کردم پوست‌ها را کندن و دیدم پوست‌ها از داخل بدنش در می‌آید. گفت: اینها به خاطر آرپی جی‌هاییست که می‌زنم. شب قبل از شهادتش، نزدیک به هفتاد آرپی جی زد. این را می‌توانید از سپاه خرمشهر سوال کنید و کسانی چون سیدرسول و عباس بحرالعلوم، اسکندر حیدری که الان همه زنده هستند.

رحمان قبل از شهادتش 70 تا آر پی جی را در یک روز زد، تمام بدنش هر روز می‌سوخت، از آتشی که خود آرپی جی داشت تمام بدنش پوست انداخته بود، و این قضیه خیلی من را اذیت می‌کرد و هر زمانی که یادم می‌آید اذیت می‌شوم.

سوم خرداد روز آسمانی شدن/ دلشان در حجاب و روحشان آسوده

- خاطره ای از سوم خرداد دارید؟

سوم خرداد در خرمشهر بودیم و این تصویری از مسجد و اکیپی از بچه‌هاست که مسجد را تمیز می‌کنند و جلوی مسجد را می‌شویند. من هم همانجا بودم و من هم نمی‌دانستم که فیلمبرداری آمده و فیلمبرداری می‌کنند همه در حال و حس عجیبی بودند. آن روز، خیلی روز قشنگی بود و خیلی در شهر بچه ها هیاهو داشتند، سر و صدا می‌کردند و داخل این فضا تقسیم شده بودیم.

سوم خرداد روز آسمانی شدن/ دلشان در حجاب و روحشان آسوده


برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده