خاطراتی زیبایی از شهید حسین پور هاشمی / روزه
سحر بدون اینکه صدایش بزنم مثل شبهای قبل بیدار شد

آتش فر صورتش را برافروخته بود. گرمای بیرون مغازه هم دست کمی از داخل مغازه نداشت مرداد ماه بود و اوج گرما. آب گلویش را به سختی قورت داد. معلوم بود مثل لبهایش خشک است. سینی های فر را بیرون کشید و گذاشت روی زمین تا شیرینی ها خنک شوند. تا افطار پا به پای پدرش کار می کرد. موقع افطار گفتم:«فردا نمی خوای روزه بگیری، هنوز که به تو واجب نشده».

چیزی نگفت اما سحر بدون اینکه صدایش بزنم مثل شبهای قبل بیدار شد. همه ی ماه رمضان را با این وضعیت روزه می گرفت.

شهید سیّد حسین پور هاشمی

برگرفته از خاطره مادر شهید

منبع : بنیاد شهید و امور ایثارگارن استان سمنان
برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده