معرفي كتاب/
سه‌شنبه, ۱۰ مرداد ۱۳۹۱ ساعت ۰۰:۰۰
نويد شاهد: كتاب زندگينامه و حسب حال خود گفته "سيدحسن نصرالله"، دبيركل حزب الله لبنان با عنوان "سيد عزيز"به كوشش حميد داوودآبادي و از سوي نشر يازهرا (س) منتشر شده است.



به گزارش خبرنگار نويد شاهد، اين كتاب حاصل ساعت ها گفت وگوي اختصاصي "حميد داودآبادي" با دبيركل حزب الله لبنان در سال 1377 است كه در آن سيدحسن نصرالله، زواياي ناگفته ي زندگي خود را بازگو كرده است.

بسياري از خاطرات و گفته هاي منتشر شده در اين كتاب، براي اولين بار است كه ذكر مي شوند.

پياده كردن نوارهاي ضبط شده از سيد حسن نصرالله و ترجمه متون از عربي به فارسي بر عهده علي رضا موحدي بوده است.

"سيد عزيز" نام اين كتاب، از تقريظ مقام معظم رهبري بر نسخه ي قبل از چاپ آن گرفته شده است كه ايشان نوشته اند:
«هر چيزي كه مايهٔ شناخت و تكريم بيشتر آن سيد عزيز شود، خوب و براي من مطلوب است.»
نويسنده در مقدمه كتاب آورده است: "اولين بار، در تابستان 1362 در سفري...به لبنان...با حجت الاسلام والمسلمين "سيد حسن نصرالله" آشنا شدم. ..همان ايام، به دليل شلاهت چهره و خلق و خو، بچه هاي ايراني-و لبناني به تبعيت از آنان- وي را خامنه اي كوچك مي خواندند....بهار 1374 ..توفيقي دست داد تا پس از 12 سال، مجددا سيد حسن نصرالله را در بيروت ملاقلت كنم.....در دو جلسه در مجموع حدود 6 ساعت، خاطرات ..سيد حسن را ضبط ويدئويي كردم. ...در اين كتاب با اوضاع، احوال و روحيات شخصي سيد حسن نصرالله كه ذكر و يادآوري آنها براي خود وي جالب و جذاب بود آشنا مي شويد. كسي كه بر خلاف بسياري از رهبران سازمان هاي به اصطلاح مبارز، مسئوليت و دبير كلي را نه براي كسب پست مقام و مال، كه براي خدمت خالصانه تر ...مي داند..تا آن جايي كه از اعزام فرزند دل بند خود به جبهه هاي نبرد عليه اشغال گران، ابايي ندارد و بر شهادت جگر گوشه خود افتخار مي كند..."

"خانواده من، آغاز فعاليت سياسي، ما و جنگ داخلي، عشقم طلبگي بود، اولين منبر، مي خواهم طلبه شوم، راهي نجف شدم، لباس روحانيت، شهريه طلبگي، سخت گيري و بازگشت به لبنان، تأسيس حوزه در بعلبك، كتاب هايي كه خواندم، ماجراي شيرين ازدواجم، فرزندان خوبم، بازداشت در ايران!، فعاليت سياسي، سفر به قم، ورود به سپاه لبنان، در بيروت، دوباره قم، بازگشت به لبنان، برادرم حسين، پذيرش مسئوليت، دبير كلي حزب الله، حضور در جبهه، خودرويي كه سفير مرگ بود، آشنايي با امام، امام شد مقتداي من، ديدار با سيد قائد، فوت امام، حمله اسرائيل به لبنان، جدايي از امل، ورود به سپاه، تشكيل حزب الله، شوراي اول، شوراي دوم، شوراي سوم و ورود من، شوراي چهارم و امامت سيد قائد، شوراي پنجم و جدايي شيخ صبحي، شوراي ششم، شوراي هفتم، استاد عزيزم سيد عباس موسوي، شهيد شيخ راغب حرب، حزب الله و علامه فضل الله، من پدر شهيد شدم، عمليات هاي شهادت طلبانه، عمليات شهيد ابوزينب، عمليات مدرسه شجره، عمليات شهيد الحي، عمليات شهيد صلاح غندور، عمليات ديگر، بلال اخرس و حسين انيس ايوب، مشاركت احزاب ديگر در عمليات ها، گزينش شهادت طلبان، نامه هايي براي شهادت، حسرت شهادت" از عناوين و سرفصل هاي مطالب كتاب است. همچنين در بخش پي نوشت "خاطره سه ديدار، شهادت سيد هادي نصرالله، وصيت نامه سيد هادي نصرالله و نقش مصاحبه در تاريخ شفاهي" روايت مي شود.

در پايان كتاب عكس هايي از كودكي تا بزرگسالي سيد حسن نصرالله در لباس ها و موقعيت هاي گوناگون مشاهده مي شود.

در بخشي از كتاب مي خوانيم: "از زمان اشغال لبنان توسط صهيونيستها در سال 1982 (كه همزمان شد با تشكيل حزب الله) تا سال 2000، رزمندگان مقاومت اساليب مختلفي را براي ايستادگي در مقابل اشغالگران برگزيدند كه يكي از مؤثرترين آنها عمليات هاي استشهادي بود كه در نهايت هم موجب فرار بدون قيد و شرط صهيونيستها از لبنان در سال 2000 شد. گرچه تمامي عمليات هاي مقاومت، قهرمانانه و جالب بود ولي در برخي از آنها مسائلي رخ مي داد كه بسيار جالب تر مي شد. در اين بين مي توان به عمليات موسوم به عمليات «الشهيد الحي» يا «شهيد زنده» اشاره كرد. سيد حسين نصر الله دبير كل حزب الله لبنان ماجراي اين عمليات را در خاطره اي كه در كتاب خواندني «سيد عزيز» منتشر شده روايت كرده است. خواندن اين خاطره در سالروز جنگ 33 روزه حلاوتي خاص دارد. گفتني است كتاب «سيد عزيز» حاصل دو گفتگوي حميد داوودآبادي به سيد المقاومه سيدحسن نصرالله است:
«عمليات شهيد الحي يا شهيد زنده، نوعي عمليات استشهادي بود. او هم مثل ديگر شهادت طلبان، مقابل دوربين وصيت نامه خود را خواند. آمد و با من خداحافظي كرد و خيلي با هم صحبت كرديم. از اين برادر خواسته شد كه در منطقه اي خيلي عمقي، در مرز لبنان و فلسطين در داخل منطقه اشغالي، تعدادي بمب بزرگ بر سر راه كاروان صهيونيستها كار بگذارد، سپس در نزديك همان منطقه منتظر بنشيند و اقدام به انفجار بمب ها با بي سيم كند. بعد از اين كه بمبها را منفجر كرد، در حالي كه خيلي خوب به سلاح، بمب و مواد منفجره مسلح بوده به تنهايي به كاروان حمله ببرد و با هر كس كه زنده مانده است بجنگد و همه آنها را بكشد. وقتي كاروان آمد، او بمب ها را منفجر كرد و تعدادي از صهيونيستها را كشت. سپس بر سرشان فرود آمد تا با آنها درگير شود. به همه ماشينها شليك مي كرد، اما صهيونيستها به كوه ها گريخته بودند و او تنها مانده بود و كسي را پيدا نكرده بود تا خودش را بين آنها منفجر كند يا به آنها تيراندازي كند! او سالم برگشت. به او گفتم: "چرا زنده برگشتي؟" گفت:"كسي را پيدا نكردم كه مرا بكشد، خب برگشتم به مواضع خودمان."

او كه براي شهادت رفته بود و زنده برگشته بود، عنوان «شهيد زنده» يافت. از اين عمليات هم از دور فيلم برداري شده است.»

حميد داوود آبادي هم (كه شناخت گسترده اي نسبت به حزب الله و عملياتهاي استشهادي دارد)در تكميل اين روايت و در پاورقي كتاب، ماجرا را اينگونه شرح داده است:
«صبحدم روز پنجشنبه 15 تير 1374 ( 6ژوئيه 1995م)، گروهي از رزمندگان مقاومت اسلامي لبنان، در حالي كه هر كدام مقدار زيادي مواد و تجهيزات انفجاري در كوله‏پُشتي خود حمل مي‏كردند، با گذر از خطوط امنيتي و مواضع و پايگاه‏هاي ارتش اسرائيل و مزدوران ارتش جنوب لبنان [ميليشياي لحد]، به عمق منطقه‏ي اشغالي در نزديكي «قلعه الشقيف» وارد شدند. جاده‏ي استراتژيك «ديِرمِيماس» براساس اطلاعات و شناسايي‏هاي انجام شده قبلي، بهترين نقطه براي عمليات شهادت‏طلبانه تشخيص داده شده بود.
شانزده بمب قوي، با فاصله‏هايي حدود پنجاه متر، در سه نقطه‏ي مختلف‏كار گذاشته شدند. بر روي بمب‏ها كه حاوي صدها ساچمه‏ي فلزي به عنوان تركش بودند، پوششي جهت اختفا كشيده شد تا نيروهايي كه از آن‏جا مي‏گذرند، متوجه نشوند.
جواني حدود بيست ساله، پس از روبوسي و وداع با ديگر همرزمان، از گروه جدا شد و به ميان درختچه‏هاي بالاي تپه كنار جاده دويد و خود را آن‏جا پنهان كرد. جوان كه مقداري مواد منفجره به دور بدن خود بسته بايد دستگاه انفجار چاشني بمب‏هاي كار گذشته شده را در دست مي‏فشرد.

ديگر نيروهاي مقاومت اسلامي، در بالاي ارتفاع مشرف بر جاده و محل عمليات، در حالي كه از فاصله‏اي دور ناظر صحنه بودند، يك‏دستگاه دوربين فيلم‏برداري ويدئويي كار گذاشتند تا از آن‏چه اتفاق خواهد افتاد، تصويربرداري كنند.

ساعاتي بعد، كارواني نظامي متشكل از دو كاميون و يك جيپ، به منطقه نزديك شد. جوان كه به شدت انتظار آمدن قافله را مي‏كشيد، با گذر اولين كاميون و موازي شدن آن‏ها با محل‏هاي بمب‏گذاري شده، فرياد «ياحسين‏» سرداد و چاشني‏ها را يكي پس از ديگري فشرد. سه انفجار پياپي، منطقه را به لرزه در آورد و انعكاس صداي آن در كوه‏ها و دره‏هاي اطراف، نيروهاي دشمن را كه هراسان از ماشين‏ها پياده مي‏شدند، وحشت‏زده كرد.
جهنمي از آتش و انفجار كاميون‏ها را در بر گرفت. نيروهاي صهيونيست، دستپاچه و هراسان، به هر طرف پا به فرار گذاشتند؛ بدون اين‏كه تا دقايقي بتوانند عكس‏العملي از خود نشان بدهند. اتومبيل‏ها در جاي خود متوقف شدند. اجساد كشته ها و مجروحين در كاميون‏ها باقيمانده بود. كماندوهاي وحشت‏زده، بي‏هدف، به هر سمتي تيراندازي مي‏كردند و دقايقي بعد از انفجار بود كه جرأت كردند از جانپناه خود خارج شوند. ناگهان سه نارنجك دستي، يكي پس از ديگري، ميان نيروهاي صهيونيست پرتاب و منفجر شد كه تلفاتي به بار آورد
نيروهاي اسرائيلي، به خيال اين‏كه مورد تهاجم گروهي عظيم از رزمندگان مقاومت اسلامي قرار گرفته‏اند، گيج و مبهوت، فرار را بر ماندن ترجيح دادند. در آن ميان، جوان كه لباس كماندويي سبز رنگ و جليقه مملو از مواد منفجره بر تن داشت، از ميان درختچه‏ها خارج شد و در حالي كه دستش را بر ماشه اسلحه‏ي ام.16 خويش مي‏فشرد، به طرف كاميون‏ها دويد. با وجود درگيري‏هاي شديد و تيراندازي زياد، ناگهان اسلحه جوان دچار نقص شد و گير كرد، ولي او خونسرد و آرام، به رفع گير اسلحه پرداخت و بدون اين‏كه با مقاومتي از سوي صهيونيست‏ها روبه‏رو شود، دوباره به تيراندازي پرداخت و ميان كاميون‏ها كه بر اثر انفجار متلاشي شده بودند، مي‏دويد و به دنبال سربازان دشمن مي‏گشت.

طرح عمليات اين گونه بود: پس از آن‏كه نيروهاي كماندويي دشمن طبق روال هميشه، پس از حمله به گوشه‏اي پناه مي‏برند، جوان رزمنده به ميانشان بدود، خود را منفجر كرده و به اين وسيله ضربه‏ي نهايي را بر آن‏ها وارد كند؛ ولي صهيونيست‏ها از فرصت استفاده كرده و پا به فرار گذاشتند.

اين درگيري لحظه به لحظه توسط دوربين ثبت و ضبط مي‏شد. همرزمان شهيد، از دور نظاره‏گر بودند، و هر لحظه منتظر آخرين انفجار و شهادت او.دقايقي گذشت، ولي از انفجار خبري نشد. جوان رزمنده همچنان در ميان اجساد كشته‏ها، مجروحين و كاميون‏ها مي‏گشت، ولي ديگر كسي را نيافت. همه گريخته بودند. خودش خنده‏اش گرفت. نمي‏دانست چه كند؛ مكثي كرد، يك بار ديگر با نگاه اطراف را وارسي كرد و چون جنبنده‏اي نديد، مسيري را كه از آن‏جا آمده بود، در پيش گرفت و به محل استقرار همرزمانش شتافت.
يك ربع ساعت گذشت كه جوان به دوستانش پيوست. همه مبهوت ولي خوشحال، او را در آغوش كشيده و خوش آمد گفتند. جالب آن بود كه ساعتي قبل با او وداع كردند؛ به اين تصور كه او در عمليات به شهادت خواهد رسيد.
[انجام دهنده اين عمليات،]شهيد محمد عبدالامير حميد (حمزه) متولد 1353 در روستاي ميس الجبل از توابع مرجعيون در استان نبطيه در نزدكي مرز فلسطين اشغالي بود كه چندي بعد در روز پنجشنبه 9 اسفند 1375 در عملياتي ديگر عليه نيروهاي اشغالگر در موضع اشغال شده ي الدبشه به شهادت رسيد.»

كتاب «سيد عزيز» در ۱۴۴ صفحه متن و عكس و شمارگان ۳۰۰۰ نسخه و به قيمت 3 هزار تومان منتشر شده است.

مركز پخش: تهران – ميدان انقلاب اسلامي – خيابان شهداي ژاندارمري – مجتمع ناشران كوثر تلفن ۶۶۴۶۵۳۷۵ – ۶۶۹۶۲۱۱۶

انتهاي پيام/م
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده